"ازدواج اجباری"
"ازدواج اجباری"
پارت 24
ویو مکس
داشتم حرص میخوردم چرا ا/ت باید از تهیونگ خوشش بیاد اصلا چرا امروز تهیونگ با ما اومد..دیگه هیچ فرصتی برام باقی نمونده...تو فکر بودم که دیدم ا/ت دستاشو تو دستای تهیونگ حلقه کرده و داره میاد سمتم...اومدن نشستن..تهیونگ یکم لباش قرمز شده بود،رژ ا/ت هم کم رنگ تر شده بود..وایی داشتم حرص میخوردم اونا رو تو این حالت میدیدم.
انقد عصبی بودم..
ات: مکس چیزی شده؟!.(ا/ت میدونه مکس اعصبانیتش از چیه،ولی خودشو میزنه به اون راه).
مکس: چیزه خواستی نیست..ات غذا رو خوردیم راه بیفتیم چون دیر میشه برای سینما.
ات:باشه
غذا رو اوردن و خوردیم..رفتیم سوار ماشین شدیم راه افتادیم.
ویو ا/ت
مکس قشنگ معلوم بود که داره حرص میخوره..خندم گرفته بود.
بعد غذا راه افتادیم..منو تهیونگ عقب نشستیم خواب برد سرمو گذاشت رو شونه تهیونگ مکس چش قره بهم نگاه میکرد منم کم کم خوابم برد..با تکون دادن یکی از خواب بیدار شدم..
ته: چاگیا رسیدیم.
ات: اهان باشه.ببخشید شونه حتما سرم شنگین بوده؟؟
ته: نه اصلا..بریم؟
ات: بریم.
رفتیم پایین رفتیم داخل سینما
*پرش زمانی بعد تموم شدن فیلم*
بعد از تموم شدن فیلم ساعت تقریبا 6 نیم بود رفتیم رستوران..مکس ساعت 10 پرواز داشت..
من که خیلی خسته بودم تا رستوران 1 ساعت راه بود..وقتی رسیدیم ساعت 7 نیم بود..رفتیم داخل رستوران
گارسون: چی میل دارین؟
مکس گفت که جی بیارن منو تهیونگ هم مشکلی نداشتیم..
بعد از غذا ساعت تقریبا داشته 8 نیم میشد..راه افتادیم.
رسیدیم ساعت 9 نیم بود میخواستم نیم ساعت اخرو پیشش باشم.
کلا تو بغل مکس بودم..ینگاهی انداختم به تهیونگ که داشت با چشماش منو میخورد
میترسیدم نگاش کنم..
بالاخره وقتش شدو مکس رفتم.
موقع برگشتنا.. با ماشین مکس برگشتیم که خدمتکار دم خونه منتظر ماشین بود تا ببره..ماهم با ماشین مکس برگشتیم.
تو راه...
پارت 24
ویو مکس
داشتم حرص میخوردم چرا ا/ت باید از تهیونگ خوشش بیاد اصلا چرا امروز تهیونگ با ما اومد..دیگه هیچ فرصتی برام باقی نمونده...تو فکر بودم که دیدم ا/ت دستاشو تو دستای تهیونگ حلقه کرده و داره میاد سمتم...اومدن نشستن..تهیونگ یکم لباش قرمز شده بود،رژ ا/ت هم کم رنگ تر شده بود..وایی داشتم حرص میخوردم اونا رو تو این حالت میدیدم.
انقد عصبی بودم..
ات: مکس چیزی شده؟!.(ا/ت میدونه مکس اعصبانیتش از چیه،ولی خودشو میزنه به اون راه).
مکس: چیزه خواستی نیست..ات غذا رو خوردیم راه بیفتیم چون دیر میشه برای سینما.
ات:باشه
غذا رو اوردن و خوردیم..رفتیم سوار ماشین شدیم راه افتادیم.
ویو ا/ت
مکس قشنگ معلوم بود که داره حرص میخوره..خندم گرفته بود.
بعد غذا راه افتادیم..منو تهیونگ عقب نشستیم خواب برد سرمو گذاشت رو شونه تهیونگ مکس چش قره بهم نگاه میکرد منم کم کم خوابم برد..با تکون دادن یکی از خواب بیدار شدم..
ته: چاگیا رسیدیم.
ات: اهان باشه.ببخشید شونه حتما سرم شنگین بوده؟؟
ته: نه اصلا..بریم؟
ات: بریم.
رفتیم پایین رفتیم داخل سینما
*پرش زمانی بعد تموم شدن فیلم*
بعد از تموم شدن فیلم ساعت تقریبا 6 نیم بود رفتیم رستوران..مکس ساعت 10 پرواز داشت..
من که خیلی خسته بودم تا رستوران 1 ساعت راه بود..وقتی رسیدیم ساعت 7 نیم بود..رفتیم داخل رستوران
گارسون: چی میل دارین؟
مکس گفت که جی بیارن منو تهیونگ هم مشکلی نداشتیم..
بعد از غذا ساعت تقریبا داشته 8 نیم میشد..راه افتادیم.
رسیدیم ساعت 9 نیم بود میخواستم نیم ساعت اخرو پیشش باشم.
کلا تو بغل مکس بودم..ینگاهی انداختم به تهیونگ که داشت با چشماش منو میخورد
میترسیدم نگاش کنم..
بالاخره وقتش شدو مکس رفتم.
موقع برگشتنا.. با ماشین مکس برگشتیم که خدمتکار دم خونه منتظر ماشین بود تا ببره..ماهم با ماشین مکس برگشتیم.
تو راه...
۷.۸k
۱۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.