عشق شیرین🖤🖤

عشق شیرین🖤🖤
پارت18👑👑





یونا.. وای مامان من چرا الان باید این و بفهمم
هه ری.. فکر کردم بابا بهت گفته.
یونا.. نه بابا بهم نگفته!!
هه ری.. خب حالا برو اماده شو
یونا.. اخه کلا سه ساعت وقت دارم
هه ری.. من اگه جای تو بودم زمان و غنیمت میشم رو میرفتم اماده میشدم. همین الان هم 10مین از دست دادی هاااااا.
یونا.. وای وای رفتم!!!!
سریع از پله ها بالا رفتم . رفتم داخل اتاق و دوش گرفتم بعد از اون نشستم موهامو خشک کردم و جلوی مو هامو اتو کشیدم
با شناختی از دوستا بابا داشتم باید لباس قشنگ میپوشیدم و با غرور و متانت باهشون برخورد میکردم
یه پیراهن مشکی تا ران پا و با استین های تور با یک شنل که بدنم زیاد تو دید نباشه با یه کفش پاشنه بلند مشکی پوشیدم
یه ارایش لایت کردم و کیفو گوشی مو برداشتم و داشتم با عطرم خودمو میشستم که مامان صدام زد
هه ری.. یونا بیا پایین دیر شد.
یونا.. اومدم اومدم
از پله ها پایین اومدم و دیدم مامان وبابا منتظر من رو مبل نشستن و بابا من و دار انالیز میکنه منم اون ها رو انالیز کردم
بابا یه کت شلوار قهوه ای و مامان هم یه پیراهن تا زانو با استین های گلدوزی شده همرنگ کت شلوار بابا پوشید


عکس لباس مو ارایش و کفش یونا گذاشتم

پایان پارت👑👑
نویسنده :ویلن و بلکنزی