فیک جیمین ( کیوت و خشن ) پارت ۳۰
از زبان سویونگ
پدر گفت : شما باید مراقب باشید گفتم : ما مراقبیم شما نگران نباشید درحال حرف زدن بودیم که گوشیم زنگ زد مامانم بود جواب دادم: بله مامان ، مامانم گفت که داداشم از آمریکا برگشته ( اسم داداشش سویانگ هست )
گفتم : باشه الان میام بلند شدم جیمین گفت : کجا گفتم : میرم خونه مامانم اینا
جیمین گفت : ولی خواهرم قراره امشب بیاد از آمریکا گفتم : چی میگی خواهرت از آمریکا میاد دقیقا برادره منم امشب از آمریکا برگشته پدرش بهمون نگاه کرد و گفت : اونا هم یه زمانی مثل شما بودن اما عاشق هم بودن گفتم : پدر چی دارین میگین گفت : اونا نامزد بودن اما بنا به دلایلی جدا شدن گفتم : پس چرا ما خبر نداشتیم گفت : همه جز شما دوتا خبر دارن که اون دوتا بداخلاق نامزد هم بودن گفتم : چه چیزا من که هیچ روحمم خبر نداشت گفتم : بالاخره من دارم میرم جیمین گفت : صبر کن منم دارم میرم دنبال خواهرم فرودگاه تو رو هم میرسونم ( اسمه خواهره جیمین جینو هست ) چون خودمم حوصله رانندگی نداشتم قبول کردم جیمین رسوندم عمارتمون رفتم داخل همین که سویانگ رو دیدم ( داداشش ) پریدم بغلش ( داداشش خیلی خوشتیپ و خوشگل هستش و یکمی با بقیه جز خانوادش بداخلاقه ) وایی خیلی وقته ندیده بودمش تقریباً از دوساله پیش بعده تشیع جنازه خواهرمون ندیدمش
کلی بغلش کردم ازش جدا شدم همین که انگشتر ازدواجم رو توی دستم دید گفت : اوه ازدواج کردی سویونگ گفتم : آره خودشم اگه گفتی با کی ؟ گفت : با کی نکنه گفتم : با پارک جیمین کسی که یجورایی قبلا برادر زنت حساب میشد گفت : چرا این کار رو کردی گفتم : خب یدفعهای شد
( فردا صبح )
از زبان سویونگ
از امروز به بعد قراره سویانگ رییس کل شرکتمون بشه یعنی شرکت بابام منم که توی شرکت جیمین اینا مشغول به کارم
توی دفتر کارم بودم که دره اتاقم باز شد یه خانم خوش چهره و جذاب و خوش استایل وارده اتاقم شد گفتم : ببخشید به شما در زدم یاد ندادن گفت : خوشم اومد ازت عروس خانم جیمین کسه خوبی رو واسه خودش انتخاب کرده گفتم : ببخشید یهو جیمین اومد نفس نفس میزد گفت : خواهر اینجا چیکار میکنی گفت : اومدم زنت رو ببینم ،، وات ده فاخ اون خواهره جیمینه ضایع شدم گفتم : من معذرت میخوام نمیدونستم خواهره جیمین هستین متاسفم گفت : اشکالی نداره همین که ازت خوشم اومد خیلیه میخواست بره بیرون که داداشم اومد با یه دسته گل تو دستش خواهره جیمین همین که دیدش گفت : تو اینجا چیکار میکنی داداشمم گفت : اومدم خواهرم رو ببینم ، جینو گفت : خواهرت کیه سویانگ هم گفت : زن برادرت خواهره منه و همینطور پدره من شریک باباته پس از این به بعد زیاد همو میبینیم خانم بی اعصاب
بعد از چند دقیقه بحث بالاخره تمومش کردن وای خدا ماجرای میونگ کم بود اینا هم اومدن
پدر گفت : شما باید مراقب باشید گفتم : ما مراقبیم شما نگران نباشید درحال حرف زدن بودیم که گوشیم زنگ زد مامانم بود جواب دادم: بله مامان ، مامانم گفت که داداشم از آمریکا برگشته ( اسم داداشش سویانگ هست )
گفتم : باشه الان میام بلند شدم جیمین گفت : کجا گفتم : میرم خونه مامانم اینا
جیمین گفت : ولی خواهرم قراره امشب بیاد از آمریکا گفتم : چی میگی خواهرت از آمریکا میاد دقیقا برادره منم امشب از آمریکا برگشته پدرش بهمون نگاه کرد و گفت : اونا هم یه زمانی مثل شما بودن اما عاشق هم بودن گفتم : پدر چی دارین میگین گفت : اونا نامزد بودن اما بنا به دلایلی جدا شدن گفتم : پس چرا ما خبر نداشتیم گفت : همه جز شما دوتا خبر دارن که اون دوتا بداخلاق نامزد هم بودن گفتم : چه چیزا من که هیچ روحمم خبر نداشت گفتم : بالاخره من دارم میرم جیمین گفت : صبر کن منم دارم میرم دنبال خواهرم فرودگاه تو رو هم میرسونم ( اسمه خواهره جیمین جینو هست ) چون خودمم حوصله رانندگی نداشتم قبول کردم جیمین رسوندم عمارتمون رفتم داخل همین که سویانگ رو دیدم ( داداشش ) پریدم بغلش ( داداشش خیلی خوشتیپ و خوشگل هستش و یکمی با بقیه جز خانوادش بداخلاقه ) وایی خیلی وقته ندیده بودمش تقریباً از دوساله پیش بعده تشیع جنازه خواهرمون ندیدمش
کلی بغلش کردم ازش جدا شدم همین که انگشتر ازدواجم رو توی دستم دید گفت : اوه ازدواج کردی سویونگ گفتم : آره خودشم اگه گفتی با کی ؟ گفت : با کی نکنه گفتم : با پارک جیمین کسی که یجورایی قبلا برادر زنت حساب میشد گفت : چرا این کار رو کردی گفتم : خب یدفعهای شد
( فردا صبح )
از زبان سویونگ
از امروز به بعد قراره سویانگ رییس کل شرکتمون بشه یعنی شرکت بابام منم که توی شرکت جیمین اینا مشغول به کارم
توی دفتر کارم بودم که دره اتاقم باز شد یه خانم خوش چهره و جذاب و خوش استایل وارده اتاقم شد گفتم : ببخشید به شما در زدم یاد ندادن گفت : خوشم اومد ازت عروس خانم جیمین کسه خوبی رو واسه خودش انتخاب کرده گفتم : ببخشید یهو جیمین اومد نفس نفس میزد گفت : خواهر اینجا چیکار میکنی گفت : اومدم زنت رو ببینم ،، وات ده فاخ اون خواهره جیمینه ضایع شدم گفتم : من معذرت میخوام نمیدونستم خواهره جیمین هستین متاسفم گفت : اشکالی نداره همین که ازت خوشم اومد خیلیه میخواست بره بیرون که داداشم اومد با یه دسته گل تو دستش خواهره جیمین همین که دیدش گفت : تو اینجا چیکار میکنی داداشمم گفت : اومدم خواهرم رو ببینم ، جینو گفت : خواهرت کیه سویانگ هم گفت : زن برادرت خواهره منه و همینطور پدره من شریک باباته پس از این به بعد زیاد همو میبینیم خانم بی اعصاب
بعد از چند دقیقه بحث بالاخره تمومش کردن وای خدا ماجرای میونگ کم بود اینا هم اومدن
۶۳.۹k
۰۱ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.