you for me
فصل دوم پارت ۲
کمی بعد ، لینو و هان از پیش اونا رفتن و اونارو تنها گذاشتن.
ویو فلیکس
خیلی ذوق دارم..میخوام هرچی سریع تر بریم..میتونم چند روز از خونه دور شم..ولی مامان و بابا میزارن برم؟ اگه نزارن چی؟ نه نه فلیکس هیچی نمیشه اونه میزارن..ولی هنوز استرس دارم میترسم نزارن. بخاطر استرس دستام شروع کرد به لرزیدن. هیونجین، متوجه دستام شد.
هیونجین: فلیکس خوبی؟
فلیکس: اره اره خوبم.
هیونجین: به من دروغ نگو ، دستات داره میلرزه ، استرس گرفتی؟
دستام رو محکم گرفت.
فلیکس: اره
هیونجین: چرا؟ چیزی شده؟
فلیکس: اره..میترسم مامان و بابام اجازه ندن بیام.
هیونجین: بیبی این فکرای منفی رو از ذهنت بیرون کن ، نگران نباش قطعا اجازه میدن.
نفسی عمیق کشیدم و سعی کردم خودم رو اروم کنم.
فلیکس: باشه
لرزش دستام کمتر شد. هیونجین هم دستام رو نوازش میکرد. وقتی دید اروم تر شدم ، لبخندی زد و گفت
هیونجین: حالا خوب شد..خیلی خوب انجامش میدی.
اروم شدم. لبخندی به اون زدم.
هیونجین: حالا شد.
فلیکس: مرسی که همیشه ارومم میکنی.
هیونجین: من هر کاری برای تو انجام میدم مهربونم.
بوسه ای روی پیشونی من گذاشت. هر وقت من رو میبوسه کل تنم ارامش میگیره و چشمام برق خاصی میزنه.
هیونجین، با دیدن چشمام لبخند گرمی زد گفت
هیونجین: عاشق وقت هاییم که چشمات اینطوری میشه. زیباییشون رو بیشتر میکنه.
با حرفاش قلبم شروع کرد به تند تند زدن. لبخند پر رنگ تری زدم.
فلیکس: هیونجین..تو خیلی خوب بلدی چجوری حالم رو خوب کنی.
گونه هام رو نوازش کرد و گفت
هیونجین: بعد این همه مدت هنوز عشقم رو نشناسم؟
خنده ای کردم و بهش نزدیک تر شدم.
کمی بعد ، لینو و هان از پیش اونا رفتن و اونارو تنها گذاشتن.
ویو فلیکس
خیلی ذوق دارم..میخوام هرچی سریع تر بریم..میتونم چند روز از خونه دور شم..ولی مامان و بابا میزارن برم؟ اگه نزارن چی؟ نه نه فلیکس هیچی نمیشه اونه میزارن..ولی هنوز استرس دارم میترسم نزارن. بخاطر استرس دستام شروع کرد به لرزیدن. هیونجین، متوجه دستام شد.
هیونجین: فلیکس خوبی؟
فلیکس: اره اره خوبم.
هیونجین: به من دروغ نگو ، دستات داره میلرزه ، استرس گرفتی؟
دستام رو محکم گرفت.
فلیکس: اره
هیونجین: چرا؟ چیزی شده؟
فلیکس: اره..میترسم مامان و بابام اجازه ندن بیام.
هیونجین: بیبی این فکرای منفی رو از ذهنت بیرون کن ، نگران نباش قطعا اجازه میدن.
نفسی عمیق کشیدم و سعی کردم خودم رو اروم کنم.
فلیکس: باشه
لرزش دستام کمتر شد. هیونجین هم دستام رو نوازش میکرد. وقتی دید اروم تر شدم ، لبخندی زد و گفت
هیونجین: حالا خوب شد..خیلی خوب انجامش میدی.
اروم شدم. لبخندی به اون زدم.
هیونجین: حالا شد.
فلیکس: مرسی که همیشه ارومم میکنی.
هیونجین: من هر کاری برای تو انجام میدم مهربونم.
بوسه ای روی پیشونی من گذاشت. هر وقت من رو میبوسه کل تنم ارامش میگیره و چشمام برق خاصی میزنه.
هیونجین، با دیدن چشمام لبخند گرمی زد گفت
هیونجین: عاشق وقت هاییم که چشمات اینطوری میشه. زیباییشون رو بیشتر میکنه.
با حرفاش قلبم شروع کرد به تند تند زدن. لبخند پر رنگ تری زدم.
فلیکس: هیونجین..تو خیلی خوب بلدی چجوری حالم رو خوب کنی.
گونه هام رو نوازش کرد و گفت
هیونجین: بعد این همه مدت هنوز عشقم رو نشناسم؟
خنده ای کردم و بهش نزدیک تر شدم.
۴۰۷
۱۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.