♢𓊈𝐷𝑜𝑛'𝑡 𝑓𝑜𝑟𝑔𝑒𝑡 𝑚𝑒𓊉♢
♢𓊈𝐷𝑜𝑛'𝑡 𝑓𝑜𝑟𝑔𝑒𝑡 𝑚𝑒𓊉♢
فراموشم نکن:)♡
ᴘᴀʀᴛ﹍1
(اروم بخون تا بتونی حس بگیری😁)
ویو یونا
_یونا...من دوست...
+جون من بگو
_پاشو لنگ ظهرهههه
+چـ..چی
با کفشی که خورد تو سرم از خواب بیدار شدم..
"باتوعما
+ایییی مامان جای حساسش بودم میخواست بهم اعتراف کنههههه
" اگه تا ده ثانیه دیگه از رو تخت بلند نشی دمپایی من بهت اعتراف میکنه
دادی از روی عصبانیت دادم بیرون که دوباره اون دمپایی گل گلیشو پرت کرد
+ایییی...هققق مامان نزن...گناه دالم
"بلند میشی یا نه
دستشو تهدیدوار به سمتم گرفت ...شبیه جن زده ها پاشدم که متوجه لخت بودنم شدم
+شتتتت
" باز اون کیه که بخواد تو رو بگیره...
+عه مامان تخریبم نکن...خب چیکار کنم نمیتونم با لباس بخوابم
با نگاهی تاسف بار از اتاق رفت
+هوفففف...باید برم مدرسه
بعد از کارای مربوطه (اهم اهم خودتون میدونید چیه) لباس فرمم که عین جنگ زده ها روی صندلی بود و پوشیدم
+هعی زندگی...
خب بهتره خودمو معرفی کنم...
من یونام یه دختر سرد و مغرور که کسی جرعت نمیکنه بگه بالا چشت ابروعه
یه داداش رومخ که کلا یه سال ازم بزرگتره دارم که عاشق بهترین دوستم لیاس
دوستمم خر تر از اون هیچی حالیش نیس
یه مامان دارم که باید تنفنگ دار میشد لامصب نشونه گیریش حرف نداره و یه پدر که صبر عیوب داره و خلاصه خیلی کوله و دیگه...فقط مونده پارک جیمین
اون جذابترین و کیوت ترین پسر مدرسمونه
و منم که خوشگلم اصن همو تکمیل میکنیم ولی هردو مثل سنگ سفتیم بهم پا نمیدیم
خب بسه دیگه بریم سرغ داستان...
با هوان(داداشش) مثل دیوونه ها تو خیابون میدویدیم
=هییی بهتره پولو اماده کرده باشی
سرعتمو بیشتر کردمو با خنده ازش جلو زدم
+دماغ سوخته خریداریم
یه لحظه حواسم از جلو پرت شد و پام پیچ خورد...همونجا بود که شعله ی عشقمون روشن شد...
(قرار بود با پارت نهم معکوس اپ شه🙂❤)
شرط: بعد هر دو پارت معکوس اپ میشه ولییی ...25لایک♡
خب تا اینجا نظرتون چیه؟🧐😁❤🍊
فراموشم نکن:)♡
ᴘᴀʀᴛ﹍1
(اروم بخون تا بتونی حس بگیری😁)
ویو یونا
_یونا...من دوست...
+جون من بگو
_پاشو لنگ ظهرهههه
+چـ..چی
با کفشی که خورد تو سرم از خواب بیدار شدم..
"باتوعما
+ایییی مامان جای حساسش بودم میخواست بهم اعتراف کنههههه
" اگه تا ده ثانیه دیگه از رو تخت بلند نشی دمپایی من بهت اعتراف میکنه
دادی از روی عصبانیت دادم بیرون که دوباره اون دمپایی گل گلیشو پرت کرد
+ایییی...هققق مامان نزن...گناه دالم
"بلند میشی یا نه
دستشو تهدیدوار به سمتم گرفت ...شبیه جن زده ها پاشدم که متوجه لخت بودنم شدم
+شتتتت
" باز اون کیه که بخواد تو رو بگیره...
+عه مامان تخریبم نکن...خب چیکار کنم نمیتونم با لباس بخوابم
با نگاهی تاسف بار از اتاق رفت
+هوفففف...باید برم مدرسه
بعد از کارای مربوطه (اهم اهم خودتون میدونید چیه) لباس فرمم که عین جنگ زده ها روی صندلی بود و پوشیدم
+هعی زندگی...
خب بهتره خودمو معرفی کنم...
من یونام یه دختر سرد و مغرور که کسی جرعت نمیکنه بگه بالا چشت ابروعه
یه داداش رومخ که کلا یه سال ازم بزرگتره دارم که عاشق بهترین دوستم لیاس
دوستمم خر تر از اون هیچی حالیش نیس
یه مامان دارم که باید تنفنگ دار میشد لامصب نشونه گیریش حرف نداره و یه پدر که صبر عیوب داره و خلاصه خیلی کوله و دیگه...فقط مونده پارک جیمین
اون جذابترین و کیوت ترین پسر مدرسمونه
و منم که خوشگلم اصن همو تکمیل میکنیم ولی هردو مثل سنگ سفتیم بهم پا نمیدیم
خب بسه دیگه بریم سرغ داستان...
با هوان(داداشش) مثل دیوونه ها تو خیابون میدویدیم
=هییی بهتره پولو اماده کرده باشی
سرعتمو بیشتر کردمو با خنده ازش جلو زدم
+دماغ سوخته خریداریم
یه لحظه حواسم از جلو پرت شد و پام پیچ خورد...همونجا بود که شعله ی عشقمون روشن شد...
(قرار بود با پارت نهم معکوس اپ شه🙂❤)
شرط: بعد هر دو پارت معکوس اپ میشه ولییی ...25لایک♡
خب تا اینجا نظرتون چیه؟🧐😁❤🍊
۱۱.۹k
۰۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.