فیک روباه سیاه
فیک روباه سیاه
P28
ا.ت ویو
۵ مین بعد
نشسته بودم که دیدم یه دختره داره میاد طرفمون
نشسته بودم که دیدم داره هی خودشو به کوک میچسبونه و هی هرزه بازی در میاره
از اول این ایطور چیزا حالم بد میشه
بلند شدم و با صدایی که عربده رو رد کرده بود گفتم
ا.ت: هرزه ی کثیف پاشو که حالم داره بد میشه( عربده)
دختره: هرزه خودتی اوپا تو چیزی نمیگی(اوپا تو چیزی نمیگی رو لوس میگه)
کوک ویو
دختره هی خودشو به من میچسوند کم مونده بود بکشمش که ا.ت با عربده بهش گفت هرزه
بعد که دختره به ا.ت گفت هرزه خون جلوی چشامو گرفت که ا.ت گفت
ا.ت ویو
دختره: هرزه خودتی
ا.ت: هه(پوزحند ) میخوای نشون بدم هرزه کیه
دختره: هیچ کاری نمیتونی بکنی
ا.ت: با لگد زدم بهش که خورد زمین و از دماغش خون اومد
الان تو بگو هرزه کیه
دختره:(گریه) بابا بابا
ا.ت: اوخه جوجه دلش برای باباش تنگ شده
پدر دختره با سرعت تمام میاد طرف دخترش و با صدای بلند میگه
پدر دختره: کی این بلا رو آورده(داد)
ا.ت:من،حالا میخوای چیکار کنی
پدر دختره:چیییی ببخشید ارباب ببخشید باید دخترم رو درست تربیت کنم( بچها چون همه ی اینا که داخل بارن مافیان و توی جشن گربه ی سفید بودن میشناسنش)
ا.ت:همین الان از جلوی چشمم گم بشو و این هرزه رو هم ببر
(و رفتن)
کوک: ا.ت
ا.ت: هوم
کوک: مهارتات خوبه ها
ا.ت: پس چی
گارسون اومد و گفت
گارسون : ارباب ویسکی هاتون
روی میز میزاره و تعظیم میکنه و میره
۳۰ مین بعد
کوک ویو
ا.ت داشت آخریشو میخورد که گفت
P28
ا.ت ویو
۵ مین بعد
نشسته بودم که دیدم یه دختره داره میاد طرفمون
نشسته بودم که دیدم داره هی خودشو به کوک میچسبونه و هی هرزه بازی در میاره
از اول این ایطور چیزا حالم بد میشه
بلند شدم و با صدایی که عربده رو رد کرده بود گفتم
ا.ت: هرزه ی کثیف پاشو که حالم داره بد میشه( عربده)
دختره: هرزه خودتی اوپا تو چیزی نمیگی(اوپا تو چیزی نمیگی رو لوس میگه)
کوک ویو
دختره هی خودشو به من میچسوند کم مونده بود بکشمش که ا.ت با عربده بهش گفت هرزه
بعد که دختره به ا.ت گفت هرزه خون جلوی چشامو گرفت که ا.ت گفت
ا.ت ویو
دختره: هرزه خودتی
ا.ت: هه(پوزحند ) میخوای نشون بدم هرزه کیه
دختره: هیچ کاری نمیتونی بکنی
ا.ت: با لگد زدم بهش که خورد زمین و از دماغش خون اومد
الان تو بگو هرزه کیه
دختره:(گریه) بابا بابا
ا.ت: اوخه جوجه دلش برای باباش تنگ شده
پدر دختره با سرعت تمام میاد طرف دخترش و با صدای بلند میگه
پدر دختره: کی این بلا رو آورده(داد)
ا.ت:من،حالا میخوای چیکار کنی
پدر دختره:چیییی ببخشید ارباب ببخشید باید دخترم رو درست تربیت کنم( بچها چون همه ی اینا که داخل بارن مافیان و توی جشن گربه ی سفید بودن میشناسنش)
ا.ت:همین الان از جلوی چشمم گم بشو و این هرزه رو هم ببر
(و رفتن)
کوک: ا.ت
ا.ت: هوم
کوک: مهارتات خوبه ها
ا.ت: پس چی
گارسون اومد و گفت
گارسون : ارباب ویسکی هاتون
روی میز میزاره و تعظیم میکنه و میره
۳۰ مین بعد
کوک ویو
ا.ت داشت آخریشو میخورد که گفت
۱۱.۲k
۲۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.