قلبی که چاقو خورد پارت 2
خیلی تعجب کرده بودم همه ی نگاها عصبی بودن نگاهم افتاد رو برادرم کسی که فقط تو دنیا دارمش
نورا: اااا.... سلام پسرا من براتون شیرینی پختم گفتم بیارم که یکم دلتون باز بشه
کوک:(پوز خنده)
از رفتار کوک و بقیه ناراحت شدم حتی سلامم نکردن همین طور تهیونگ
نورا: داداشی چیزی شده؟
تهیونگ: از خودت بپرس
نورا: خب بگو دیگهه چیشده؟
تهیونگ: تو با کوک دعوا نکرده بودی؟
نورا: مال هفته ی پیش بود سر اینکع نباید زیاد بیام اینجا و شایعه براتون نشه ولی.....
تهیونگ: ولی ندارههعع زود باش بروووو حتی برای منم با زنم دعوا درست کردیییی (داد) نمیخوام ببینمتتتت بیرونن
همه ی حرفاش جوری بود که انگار به قلبم چاقو زده بودن با بغض گفتم
نورا: اخرین دیدارمون بود درسته.؟(بغض)
تهیونگ: ارهه (عصبی)
به جیمینی نگاه کردم که چشاش پر از اشک بود خواستم برم کع گفت
جیمین: دو... دوست دارم
نورا: بو؟(چی؟)
یدفع بلند شد و اومد سمتم و کمرمو گرفت و لبامو رو لباش گذاشت بعد دومین از هم جدا شدیم تهیونگ و بقیه داشتن عصبی نگامون میکردن
تهیونگ اومد دستمو گرفت و پرتمم کرد بیرون که خوردم زمینو صدای درد قلبمو میشندم و همونجا بیهوش شدم.....
ویو تهیونگ
بعد اینکه نورا رو انداختم بیرون درو بستم و رفتم یقه ی جیمین رو گرفتم
تهیونگ: میفهمی داری چیکار میکنییی
جیمین: اون.... حالش خوب نیست بزار برم پیششش
تهیونگ: دیگ نمیخوامشش دوستش ندارممم هیچ کس من نیست
جیمین: ولییی من میخوامششش و دوسششش دارمممم (داد)
در با شدت باز شد و زن تهیونگ نگران اومد تو
یورا: ت... تهیونگ نورا
تهیونگ: مهم نیست
یورا: دم دره بیهوش افتاده (گریه)
جیمین: چی؟(نگران)
ادامه دارد
نورا: اااا.... سلام پسرا من براتون شیرینی پختم گفتم بیارم که یکم دلتون باز بشه
کوک:(پوز خنده)
از رفتار کوک و بقیه ناراحت شدم حتی سلامم نکردن همین طور تهیونگ
نورا: داداشی چیزی شده؟
تهیونگ: از خودت بپرس
نورا: خب بگو دیگهه چیشده؟
تهیونگ: تو با کوک دعوا نکرده بودی؟
نورا: مال هفته ی پیش بود سر اینکع نباید زیاد بیام اینجا و شایعه براتون نشه ولی.....
تهیونگ: ولی ندارههعع زود باش بروووو حتی برای منم با زنم دعوا درست کردیییی (داد) نمیخوام ببینمتتتت بیرونن
همه ی حرفاش جوری بود که انگار به قلبم چاقو زده بودن با بغض گفتم
نورا: اخرین دیدارمون بود درسته.؟(بغض)
تهیونگ: ارهه (عصبی)
به جیمینی نگاه کردم که چشاش پر از اشک بود خواستم برم کع گفت
جیمین: دو... دوست دارم
نورا: بو؟(چی؟)
یدفع بلند شد و اومد سمتم و کمرمو گرفت و لبامو رو لباش گذاشت بعد دومین از هم جدا شدیم تهیونگ و بقیه داشتن عصبی نگامون میکردن
تهیونگ اومد دستمو گرفت و پرتمم کرد بیرون که خوردم زمینو صدای درد قلبمو میشندم و همونجا بیهوش شدم.....
ویو تهیونگ
بعد اینکه نورا رو انداختم بیرون درو بستم و رفتم یقه ی جیمین رو گرفتم
تهیونگ: میفهمی داری چیکار میکنییی
جیمین: اون.... حالش خوب نیست بزار برم پیششش
تهیونگ: دیگ نمیخوامشش دوستش ندارممم هیچ کس من نیست
جیمین: ولییی من میخوامششش و دوسششش دارمممم (داد)
در با شدت باز شد و زن تهیونگ نگران اومد تو
یورا: ت... تهیونگ نورا
تهیونگ: مهم نیست
یورا: دم دره بیهوش افتاده (گریه)
جیمین: چی؟(نگران)
ادامه دارد
۳.۴k
۰۳ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.