رمان: بازی عشق
همینجور همو نگاه می کردیم هیچ کدوم نمی تونستیم صورت مونو بکشیم کنار فقط هفت هشت سانت صورتمون فاصله داشت. همینجور نگاه می کردیم که یهو ..
یون جو: دارین چیکار می کنین؟
هر دوتامون صورتمون کشیدیم کنارو آکاری از خجالت سرشو انداخت پایین منم به یون جو نگاه کردم
جونگ سو: به تو ربطی نداره
بعد رفتمو سر جام نشستمو عذامو خوردم.
چند مین بعد از غذا خوردن
ویو آکاری
غذا مو تموم کردم جونگ سو زود تر از من غذا شو خوردو رفت منم رفتم به یون جو تو جمع کردن سفره کمک کردم . یون جو رو به زور راضی کردم که کمکش کنم .
چند مین بعد
کارم تموم شدو رفتم تو اتاقم تا بخوابم در اتاقو باز کردمو خودمو پرت کردم رو تختو تاریکی مطلق
روز بعد
از خواب بیدار شدمو رفتم دست شویی وقتی از دست شویی اودم بیرون دیدم جونگ سو کنار تختم ایستاده نگامو دادم به دیوارو نگاش نکردمو گفتم
آکاری: اینجا چیکار می کنی ؟
جونگ سو: هیچی دنبالت میگشتم
آکاری: واسه چی ؟
همین جور که حرف می زدیم رفتم نزدیک تختمو مرتب می کردم که یهو گفت..
جونگ سو: حالت بهتره ؟
آکاری: آره خوبم واسه چی ؟
نگامو دادم به جونگ سو که یهو از پشت سر افتادم رو تختو جونگ سو روم بود داشتم از خجالت آب شدمو گفتم
آکاری: د...داری چیکار می..کنی از ر..روم پاشو
جونگ سو: دفعه قبل درست حسابی نفهمیدم چه مزه ای هستی ولی این بار می فهمم
آکاری: چ...چی م..میگی ا..از روم پ...پاشو
دستامو گرفت بالای سرمو شروع کرد به گاز گرفتن گردنم مثه چی درد می کرد
آکاری: ولم کن ا...اخخخ اییی ج....جونگ سو ب...بس کن ا...اخخخ خواهش میکنم ج...جونگ سو اییی ا...آخ(دادو گریه)
یهو یکی درو زد
تق...تق...تق
جونگ سو از گردنم جدا شد ولی از روم پا نشودو گفت
جونگ سو: کیه ؟
یون جو: منم ارباب میشه بیام تو
جونگ سو: نه نمی تونی بیای کارتو بگو
یون جو: یکی اومده میگه میخواد آکاری یو ببینه
یون جو: دارین چیکار می کنین؟
هر دوتامون صورتمون کشیدیم کنارو آکاری از خجالت سرشو انداخت پایین منم به یون جو نگاه کردم
جونگ سو: به تو ربطی نداره
بعد رفتمو سر جام نشستمو عذامو خوردم.
چند مین بعد از غذا خوردن
ویو آکاری
غذا مو تموم کردم جونگ سو زود تر از من غذا شو خوردو رفت منم رفتم به یون جو تو جمع کردن سفره کمک کردم . یون جو رو به زور راضی کردم که کمکش کنم .
چند مین بعد
کارم تموم شدو رفتم تو اتاقم تا بخوابم در اتاقو باز کردمو خودمو پرت کردم رو تختو تاریکی مطلق
روز بعد
از خواب بیدار شدمو رفتم دست شویی وقتی از دست شویی اودم بیرون دیدم جونگ سو کنار تختم ایستاده نگامو دادم به دیوارو نگاش نکردمو گفتم
آکاری: اینجا چیکار می کنی ؟
جونگ سو: هیچی دنبالت میگشتم
آکاری: واسه چی ؟
همین جور که حرف می زدیم رفتم نزدیک تختمو مرتب می کردم که یهو گفت..
جونگ سو: حالت بهتره ؟
آکاری: آره خوبم واسه چی ؟
نگامو دادم به جونگ سو که یهو از پشت سر افتادم رو تختو جونگ سو روم بود داشتم از خجالت آب شدمو گفتم
آکاری: د...داری چیکار می..کنی از ر..روم پاشو
جونگ سو: دفعه قبل درست حسابی نفهمیدم چه مزه ای هستی ولی این بار می فهمم
آکاری: چ...چی م..میگی ا..از روم پ...پاشو
دستامو گرفت بالای سرمو شروع کرد به گاز گرفتن گردنم مثه چی درد می کرد
آکاری: ولم کن ا...اخخخ اییی ج....جونگ سو ب...بس کن ا...اخخخ خواهش میکنم ج...جونگ سو اییی ا...آخ(دادو گریه)
یهو یکی درو زد
تق...تق...تق
جونگ سو از گردنم جدا شد ولی از روم پا نشودو گفت
جونگ سو: کیه ؟
یون جو: منم ارباب میشه بیام تو
جونگ سو: نه نمی تونی بیای کارتو بگو
یون جو: یکی اومده میگه میخواد آکاری یو ببینه
۳.۸k
۲۲ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.