سناریودرخواستی
#سناریودرخواستی
ادامه ی سناریو قبلی...
جیمین:
توی اتاقت نشسته بودی...زانو هاتو بغل کرده بودی و گریه میکردی
حتی یه ثانیه هم نمیتونستی به این فکر کنی که قراره بره...
در اتاق باز شد.
با دیدن گریت اونم گریش گرفت...چشمت به موهاش افتاد که زده شده بودن
خیلی بهش میومد و کیوت شده بود ولی تو اینو نمیخواستی.
اومد و کنارت نشست و سرشو روی شونت گذاشت
جیمین:بیبی...گریه نکن...منم دلم نمیخواد فرشته کوچولو مو تنها بزارم...
با چشمهایی که دیگه فرقی با کاسه ی خون نداشتن به موهاش خیره شدی و دستتو روش کشیدی
ات:دیگه نمیتونم موهاتو نوازش کنم...
جیمین:ات...دوسال زود میگذره...یه چشم بهم بزنی میبینی کنارت نشستم و محکم بغلت کردم
اشکاتو با انگشتاش پاک کرد
جیمین:اگه جیمینتو دوست داری گریه نکن!
بدون گفتن چیزی از روی زمین بلند شدی و به سمت میز ارایش رفتی و قیچی ای که روش بود رو برداشتی و شروع به کوتاه کردن موهات کردی
ات:اگه تو بری منم مثل تو خودمو کچل میکنم
سریع اومد و قیچی رو ازت گرفت ولی تو تقریبا موهاتو کوتاه کرده بودی به جز قسمت های پشتی رو
جیمین:دیوونه شدی؟تو..تو میدونی چقدر موهاتو دوست دارم
ات:میدونم...ولی وقتی تو نیستی که نوازششون کنی به چه درد میخورن؟
کمی جلو اومد و محکم به اغوش کشیدت
جیمین:معذرت میخوام ...ولی باید برم...درکم کن...
_-_-_-_-_-_-_-_
تهیونگ:
برای اینکه ببشتر از این ناراحت نشی از کمپانی خارج نمیشد
تصمیم گرفتی خودت بهش سر بزنی...لباساتو به تن کردی و چند تا خوراکی برداشتی،توی راه به ارایشگاه رفتی و موهاتو کامل پسرونه زدی
میدونستی عصبی میشه ولی نمیخواستی فکر کنه که تنهاست
بعد چند دقیقه به کمپانی رسیدی ...به طرف اتاقش رفتی و چند تقه برای ورود زدی وقتی صدای بمشو شنیدی به ارومی درو باز کردی و وارد شدی
با دیدنت سرشو پایین انداخت
رفتی و کنارش روی تخت نشستی
ات:تهیونگ...تو دوسم نداری؟
تهیونگ:من عاشقتم...
ات:پس چرا ازم دوری میکنی؟میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟تو...تو میخوای برای دوسال منو ترک کنی میدونی چقدر عذاب میکشم؟
اخرای حرفت بغض گلوتو سد کرد
ظاهرا اونم توانی برای نگه داشتن اشکاش نداشت...در همون حال لبهاشو محکم به لبهات چسبوند و بوسه ی طولانی ای همراه با اشکاتون که مثل رود جاری بودن رو شروع کرد
بعد چند دقیقه ازت جدا شد و پیشونیشو روی پیشونیت گذاشت تهیونگ:وقتی انقدر خواستنی هستی من چطور ترکت کنم؟معذرت میخوام ...دوست ندارم برم ولی مجبورم...منو ببخش!
ادامه تو کامنت...
ادامه ی سناریو قبلی...
جیمین:
توی اتاقت نشسته بودی...زانو هاتو بغل کرده بودی و گریه میکردی
حتی یه ثانیه هم نمیتونستی به این فکر کنی که قراره بره...
در اتاق باز شد.
با دیدن گریت اونم گریش گرفت...چشمت به موهاش افتاد که زده شده بودن
خیلی بهش میومد و کیوت شده بود ولی تو اینو نمیخواستی.
اومد و کنارت نشست و سرشو روی شونت گذاشت
جیمین:بیبی...گریه نکن...منم دلم نمیخواد فرشته کوچولو مو تنها بزارم...
با چشمهایی که دیگه فرقی با کاسه ی خون نداشتن به موهاش خیره شدی و دستتو روش کشیدی
ات:دیگه نمیتونم موهاتو نوازش کنم...
جیمین:ات...دوسال زود میگذره...یه چشم بهم بزنی میبینی کنارت نشستم و محکم بغلت کردم
اشکاتو با انگشتاش پاک کرد
جیمین:اگه جیمینتو دوست داری گریه نکن!
بدون گفتن چیزی از روی زمین بلند شدی و به سمت میز ارایش رفتی و قیچی ای که روش بود رو برداشتی و شروع به کوتاه کردن موهات کردی
ات:اگه تو بری منم مثل تو خودمو کچل میکنم
سریع اومد و قیچی رو ازت گرفت ولی تو تقریبا موهاتو کوتاه کرده بودی به جز قسمت های پشتی رو
جیمین:دیوونه شدی؟تو..تو میدونی چقدر موهاتو دوست دارم
ات:میدونم...ولی وقتی تو نیستی که نوازششون کنی به چه درد میخورن؟
کمی جلو اومد و محکم به اغوش کشیدت
جیمین:معذرت میخوام ...ولی باید برم...درکم کن...
_-_-_-_-_-_-_-_
تهیونگ:
برای اینکه ببشتر از این ناراحت نشی از کمپانی خارج نمیشد
تصمیم گرفتی خودت بهش سر بزنی...لباساتو به تن کردی و چند تا خوراکی برداشتی،توی راه به ارایشگاه رفتی و موهاتو کامل پسرونه زدی
میدونستی عصبی میشه ولی نمیخواستی فکر کنه که تنهاست
بعد چند دقیقه به کمپانی رسیدی ...به طرف اتاقش رفتی و چند تقه برای ورود زدی وقتی صدای بمشو شنیدی به ارومی درو باز کردی و وارد شدی
با دیدنت سرشو پایین انداخت
رفتی و کنارش روی تخت نشستی
ات:تهیونگ...تو دوسم نداری؟
تهیونگ:من عاشقتم...
ات:پس چرا ازم دوری میکنی؟میدونی چقدر دلم برات تنگ شده؟تو...تو میخوای برای دوسال منو ترک کنی میدونی چقدر عذاب میکشم؟
اخرای حرفت بغض گلوتو سد کرد
ظاهرا اونم توانی برای نگه داشتن اشکاش نداشت...در همون حال لبهاشو محکم به لبهات چسبوند و بوسه ی طولانی ای همراه با اشکاتون که مثل رود جاری بودن رو شروع کرد
بعد چند دقیقه ازت جدا شد و پیشونیشو روی پیشونیت گذاشت تهیونگ:وقتی انقدر خواستنی هستی من چطور ترکت کنم؟معذرت میخوام ...دوست ندارم برم ولی مجبورم...منو ببخش!
ادامه تو کامنت...
۱۴.۸k
۰۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.