قانون عشق p11
به خریدار شرکت و خریدار ماشینم زنگ زدم و باهاشوت قرار محضر گذاشتم
شرکت و ماشین رو که فروختم پیام اینکه پولش به حسابم واریز شد برام اومد خریدارا ک رفتن به جونگ کوک زنگ زدم تا بیاد
یکم بعد خودشو رسوند بعد از اینکه سه دنگ رو به نامش زدم
گفت:تا عصر پولشو برات میریزم
بدون حرف دیگه ای رفتم خونه ......چمدونم حاضر بود با اشک از خدمتکارا خدافظی کردم
و در آخر گفتم:ببینید یه خانم جدید براتون میاد باهاش خوب رفتار کنید باشه ؟....سرپرست مین هم که برگشت بهش بگین نبود تا ازش خدافظی کنم
با چشای اشکی از خونه خارج شدم ، به جونگ کوک زنگ زدم و گفتم : وسایلامو از خونه برداشتم .........با هایون زندگی خوبی رو داشته باشی خدافظ
برای جوابش صبر نکردم و گوشیو قطع کردم ...همون طور که به گوشیم و اسمش خیره بودم
زیر لب زمزمه کردم: با اینکه قلبمو شکستی ولی هنوزم ..دوست دارم
تاکسی گرفتم و خودمو به یه هتل ارزون رسوندم ،رو تخت ولو شدم
من همه چیزم رو از دست دادم .....زندگیمو شرکتمو قدرتم و شوهرم
الان خالی از همه چیزم هیچی ندارم،به حلقه ازدواجم خیره شدم ...دلم نمیومد درش بیارم این میتونه یادگاری از عشقم به کسی که دوستم نداشت باشه.
اروم چشامو بستم و سعی کردم بی توجه به مشکلاتم بخوابم
(جونگ کوک)
با دایی و زن دایی رفتیم فرودگاه دنبال هایون ....ذوق داشتم بعد چهار سال منتظر کسی بودم که عاشقش بودم ،حتما خیلی تغییر کرده
مسافرا وارد سالن شدن و به سمت همراهاشون میرفتن یهو دایی ب جایی اشاره کرد و گفت:اونجاس داره میاد
مسیر نگاهشو گرفتم و به دختری رسیدم چشام گرد شد ..اون ..اون هایونه؟؟باورم نمیشه
ما رو پیدا کرد و دویید سمتمون
بیشتر به قیافش دقت کردم یه دختر با موهای بلوند چتری ابرو های کشیده و قهوه ای
لب هاشو پروتز کرده بود گونه هاش هم نسبت به قبل درشت تر شده بودن.......خط چش کشیده ای داشت که چشماش رو باریک تر نشون میداد .....از اون موقع ها از این رو به اون رو شده بود.
چون پشت دایی بودم اول منو ندید وقتی دایی و زن دایی رو بغل کرد منو دید
با بهت گفت : جونگ کوک؟؟..خدای من ..خودتی ...عشقم چقد عوض شدی
پرید بغلم وقتی به خودم اومدم متقابلا بغلش کردم :توعم خیلی عوض شدی ...اگه دایی نمیگفت نمیشناختمت
جدا شد و گفت: چهار سال گذشته میخواستی همون بچه کوچولو بمونم
شرکت و ماشین رو که فروختم پیام اینکه پولش به حسابم واریز شد برام اومد خریدارا ک رفتن به جونگ کوک زنگ زدم تا بیاد
یکم بعد خودشو رسوند بعد از اینکه سه دنگ رو به نامش زدم
گفت:تا عصر پولشو برات میریزم
بدون حرف دیگه ای رفتم خونه ......چمدونم حاضر بود با اشک از خدمتکارا خدافظی کردم
و در آخر گفتم:ببینید یه خانم جدید براتون میاد باهاش خوب رفتار کنید باشه ؟....سرپرست مین هم که برگشت بهش بگین نبود تا ازش خدافظی کنم
با چشای اشکی از خونه خارج شدم ، به جونگ کوک زنگ زدم و گفتم : وسایلامو از خونه برداشتم .........با هایون زندگی خوبی رو داشته باشی خدافظ
برای جوابش صبر نکردم و گوشیو قطع کردم ...همون طور که به گوشیم و اسمش خیره بودم
زیر لب زمزمه کردم: با اینکه قلبمو شکستی ولی هنوزم ..دوست دارم
تاکسی گرفتم و خودمو به یه هتل ارزون رسوندم ،رو تخت ولو شدم
من همه چیزم رو از دست دادم .....زندگیمو شرکتمو قدرتم و شوهرم
الان خالی از همه چیزم هیچی ندارم،به حلقه ازدواجم خیره شدم ...دلم نمیومد درش بیارم این میتونه یادگاری از عشقم به کسی که دوستم نداشت باشه.
اروم چشامو بستم و سعی کردم بی توجه به مشکلاتم بخوابم
(جونگ کوک)
با دایی و زن دایی رفتیم فرودگاه دنبال هایون ....ذوق داشتم بعد چهار سال منتظر کسی بودم که عاشقش بودم ،حتما خیلی تغییر کرده
مسافرا وارد سالن شدن و به سمت همراهاشون میرفتن یهو دایی ب جایی اشاره کرد و گفت:اونجاس داره میاد
مسیر نگاهشو گرفتم و به دختری رسیدم چشام گرد شد ..اون ..اون هایونه؟؟باورم نمیشه
ما رو پیدا کرد و دویید سمتمون
بیشتر به قیافش دقت کردم یه دختر با موهای بلوند چتری ابرو های کشیده و قهوه ای
لب هاشو پروتز کرده بود گونه هاش هم نسبت به قبل درشت تر شده بودن.......خط چش کشیده ای داشت که چشماش رو باریک تر نشون میداد .....از اون موقع ها از این رو به اون رو شده بود.
چون پشت دایی بودم اول منو ندید وقتی دایی و زن دایی رو بغل کرد منو دید
با بهت گفت : جونگ کوک؟؟..خدای من ..خودتی ...عشقم چقد عوض شدی
پرید بغلم وقتی به خودم اومدم متقابلا بغلش کردم :توعم خیلی عوض شدی ...اگه دایی نمیگفت نمیشناختمت
جدا شد و گفت: چهار سال گذشته میخواستی همون بچه کوچولو بمونم
۳۴.۶k
۱۱ فروردین ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.