عشق بین سال آخری ها
عشق بین سال آخری ها
فرشته عشق فصل دوم
پارت پنجم
آره میدونستم که چی
از سر جام بلند شدم که برم داداشم دستمو گرفت و گفت باید سرمت تموم شه
$:که چی مهم نیست ولم کن
₩:مهم نیست؟ پای جونت وسطه
$:برام مهم نیست دستمو کشیدم و گفتم هیچکس نباید بفهمه و راهمو کج کردم رفتم
(✯یک هفته بعد✯)
کم کم با اون پسره که روز اول نگاهم میکرد صمیمی شدیم((شدیم خطاب به اون دوست صمیمیش))
خیلی از زندگی خسته شده بودم دلم میخواست بمیرم هرروز از بابام کتک میخوردم و حداقل هفته ای دوبار از حال میرفتم چون قرصامو بخاطر مامان بابام نمیخوردم رفتم رو پشت بوم مدرسه و پایین رو نگاه کردم رفتم لبه و برعکس شدم رو به پشت بوم بودم و پایین رو نمیدیدم گائول و دوستم با دو اومدن سمتم دست تکون دادم و خودمو انداختم پایین اما گائول سریع دستمو گرفت و نذاشت بیفتم (ایششش پسره رو مخ😒بزا بچه خودکشیشو کنه خب)
و کشیدم بالا
$:هی چیکار میکنی
گائول:تو داری چکار میکنی چرا میخوای خودتو بکشی
$:اگه تو میتونی قلبمو مث روز اول خوب کنی من خودمو نمیکشم ((با گریه))
گائول: منظورت چیه
$: .........
گائول:هی با تو ام جواب منو بده(با داد)
کوبیدم به قلبم
$: این قلب لعنتی دیگه به سختی میزنه،تو میتونی کاری کنی مث قبل بزنه؟((با گریه))
از زبون من
دوست میونگ افتاد زمین و گائول تو شوک بود انگار کل دنیا رو سرش خراب شده بود
از زبون میونگ
دستمو کشیدم و با گریه رفتم پایین زنگ خونه خورد منم بدون معطلی رفتم و به هیچکس اهمیت ندادم و رفتم از اون خیابون همیشگی رفتم خونه وقتی رفتم خونه یه سلام سرد کردم و رفتم تو اتاقم و افتادم رو تخت و آروم آروم خوابم برد یه خواب دیدم که برام آشنا بود آها وقتی بچه بودم خوابشو دیده بودم
خواب میونگ👇
خواب دیدم که من با گائول داشتیم از دست سرباز ها فرار میکردیم و رسیدیم به یه دره اومدن گائول رو با شمشیر بکشن که خودمو انداختم جلوش یه ندا بهم گفت تو زندگی بعدی به خاطر این کار عذاب میکشی و بعدش گائول صدام کرد هانول نه منم همینطور که از دهنم خون میومد لبخندی زدم و گفتم خوب زندگی کن و عاشق یکی دیگه شو و از زندگی لذت ببر اینو واسه جبران کاری که کردم در نظر بگیر و مردم
و از خواب بیدار شدم ساعت سه شب بود رفتم یه لیوان آب خوردم و رفتم به سمت اتاقم ایندفعه خواب دیدم تو زمان قدیم وایسادم لب دریاچه و با گائول حرف میزنم و بهم گفت که دوستم داره و بعد گفت بیا این شکوفه ها و این دریاچه رو از یه جای بهتر نشونم بده اما خوردیم زمین
ببخشید خیلی بد مینویسم
فرشته عشق فصل دوم
پارت پنجم
آره میدونستم که چی
از سر جام بلند شدم که برم داداشم دستمو گرفت و گفت باید سرمت تموم شه
$:که چی مهم نیست ولم کن
₩:مهم نیست؟ پای جونت وسطه
$:برام مهم نیست دستمو کشیدم و گفتم هیچکس نباید بفهمه و راهمو کج کردم رفتم
(✯یک هفته بعد✯)
کم کم با اون پسره که روز اول نگاهم میکرد صمیمی شدیم((شدیم خطاب به اون دوست صمیمیش))
خیلی از زندگی خسته شده بودم دلم میخواست بمیرم هرروز از بابام کتک میخوردم و حداقل هفته ای دوبار از حال میرفتم چون قرصامو بخاطر مامان بابام نمیخوردم رفتم رو پشت بوم مدرسه و پایین رو نگاه کردم رفتم لبه و برعکس شدم رو به پشت بوم بودم و پایین رو نمیدیدم گائول و دوستم با دو اومدن سمتم دست تکون دادم و خودمو انداختم پایین اما گائول سریع دستمو گرفت و نذاشت بیفتم (ایششش پسره رو مخ😒بزا بچه خودکشیشو کنه خب)
و کشیدم بالا
$:هی چیکار میکنی
گائول:تو داری چکار میکنی چرا میخوای خودتو بکشی
$:اگه تو میتونی قلبمو مث روز اول خوب کنی من خودمو نمیکشم ((با گریه))
گائول: منظورت چیه
$: .........
گائول:هی با تو ام جواب منو بده(با داد)
کوبیدم به قلبم
$: این قلب لعنتی دیگه به سختی میزنه،تو میتونی کاری کنی مث قبل بزنه؟((با گریه))
از زبون من
دوست میونگ افتاد زمین و گائول تو شوک بود انگار کل دنیا رو سرش خراب شده بود
از زبون میونگ
دستمو کشیدم و با گریه رفتم پایین زنگ خونه خورد منم بدون معطلی رفتم و به هیچکس اهمیت ندادم و رفتم از اون خیابون همیشگی رفتم خونه وقتی رفتم خونه یه سلام سرد کردم و رفتم تو اتاقم و افتادم رو تخت و آروم آروم خوابم برد یه خواب دیدم که برام آشنا بود آها وقتی بچه بودم خوابشو دیده بودم
خواب میونگ👇
خواب دیدم که من با گائول داشتیم از دست سرباز ها فرار میکردیم و رسیدیم به یه دره اومدن گائول رو با شمشیر بکشن که خودمو انداختم جلوش یه ندا بهم گفت تو زندگی بعدی به خاطر این کار عذاب میکشی و بعدش گائول صدام کرد هانول نه منم همینطور که از دهنم خون میومد لبخندی زدم و گفتم خوب زندگی کن و عاشق یکی دیگه شو و از زندگی لذت ببر اینو واسه جبران کاری که کردم در نظر بگیر و مردم
و از خواب بیدار شدم ساعت سه شب بود رفتم یه لیوان آب خوردم و رفتم به سمت اتاقم ایندفعه خواب دیدم تو زمان قدیم وایسادم لب دریاچه و با گائول حرف میزنم و بهم گفت که دوستم داره و بعد گفت بیا این شکوفه ها و این دریاچه رو از یه جای بهتر نشونم بده اما خوردیم زمین
ببخشید خیلی بد مینویسم
۱.۵k
۰۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.