برده ی رام نشدنی p11
برده ی رام نشدنی"
پارت یازده :
* فلش بک به شب *
ویو اریکا :
کوک رفته بود بخوابه و دیگه شب شده بود و حدودا ساعت ۹ بود و از اونجایی که باید ساعت ۱۰ به بعد کلوپ باشیم سریع رفتم حموم و تا آماده شم . بعد از حموم از اونجایی که انتظار داشتم کوک خواب باشه ، با همون حوله رفتم طبقه ی پایین تا از اجوما بپرسم لوازم آرایش کجاست که تا وارد آشپزخونه شدم چشام چهار تا شد..کوک بیدار بود و داشت توی آشپزخونه دو لپی و ظاهرا یواشکی اسپاگتی میخورد ، جفتمون حدودا چند مین بهم خیره بودیم که جفتمون کاملا غیر منطقی و بی دلیل جیغ زدیم..
+: *جیغغغغغغغغغغغغغغغغ*
-: * جیغغغغغغغغغغغغغغغغ*
+: * جیغغغغغغ * عههههه چرا جیغ میزنییی؟
-: * با دهن پر * خب تو اومدی اینجاا
+: مگه من لولوخورخوره ام؟
-: خب نه * با دهن پر ، لباش بخاطر قرمز بودن اون اسپاگتی ها قرمز و پف کرده شده بود*
+: میگم لوازم آرایشی ها کجاست؟*خیره به لباش*
-: تو اتاق مخصوصه کمد شماره اول * دهن پر *
+: آها باشه
* متوجه ی نگاه های سنگین کوک میشدم که رو منه ، از وقتی وارد آشپزخونه شدم فقط به بدنم نگاه میکرد و منم سعی کردم با گفتن باشه زود تر اونجا رو ترک کنم که یهو..*
-: صبر کن * دهن نیمه پر*
* همینجا بود که اجوما اومد *
$: قرباننن دارین چیکار میکنیننن؟ * بلند *
-: ببین پنج لقمه هم نشد * همرو قورت میده *
$: قرار ما چی بود ارباب ؟ مگه مربیتون نگفته بود غذای چرب نخورین؟
-: بابا خب میگم پنج لقمه هم نشد دیگه* ناراحت و مظلوم *
+: دروغ میگه
-: چییی؟ * جیغ*
$: منظورتون چیه خانم؟
+: دروغ میگه ، من اومدم تو آشپزخونه دهنش اندازه نهنگ باز بود اندازه ی یه بسته اسپاگتی هم تو دهنش بود
-: چییی؟ نهههه داره دروغ میگه باور کننن اجوماا
$: * به کوک با تاسف نگاه کرد و اومد ظرف غذای جلوی کوک رو برداشت و برد و از آشپزخونه خارج شد*
-: یااااا چرا گفتی بهش؟
+: * رفتم جلوش و با خنده لبای قرمز و روغنیشو با انگشتام پاک کردم و قیافش شبیه بچه های خنگ شده بود و نگام میکرد *
+: چون میدونم نباید غذای چرب بخوری
-: خب..یه بار که چیزی نمیشه
+: مهم نیست کلا نباید بخوری * خواستم از آشپزخونه بیرون برم که دوباره جلومو گرفت *
-: صبر کن * دستمو گرفت *
+: هوم؟ * برگشتم تا ببینم چیکار داره*
-: میشه با همین حوله بیای؟ * قیافه ی گیج*
+: چی داری میگی ؟ حالت خوب نیستا * با خنده *
-: نه .. نه واقعا حالم خوب نیست * دستمو ول کرد و دوتا دستاش رو فرو کرد تو موهاش ، خیل خب برو عوضش کن..* اینجا رو آروم گفت ولی شنیدم * برو عوضش کن تا بیشتر از این به چوخ نرفتم
+: آممم خیل خب ، من رفتم * سریع رفتم بالا و رفتم تو اتاق که در امان باشم راستش حرف کوک هم منو ترسوندن و هم عصبانیم کرد ولی خلاصه کارامو شروع کردم*
* یه آرایش لایت و تقریبا دارک کردم و اون پیرهنی که کوک گفته بود رو پوشیدم *
اسلاید دوم آرایش اریکا و لباسش
لایک و کامنت یادتون نره :)
پارت یازده :
* فلش بک به شب *
ویو اریکا :
کوک رفته بود بخوابه و دیگه شب شده بود و حدودا ساعت ۹ بود و از اونجایی که باید ساعت ۱۰ به بعد کلوپ باشیم سریع رفتم حموم و تا آماده شم . بعد از حموم از اونجایی که انتظار داشتم کوک خواب باشه ، با همون حوله رفتم طبقه ی پایین تا از اجوما بپرسم لوازم آرایش کجاست که تا وارد آشپزخونه شدم چشام چهار تا شد..کوک بیدار بود و داشت توی آشپزخونه دو لپی و ظاهرا یواشکی اسپاگتی میخورد ، جفتمون حدودا چند مین بهم خیره بودیم که جفتمون کاملا غیر منطقی و بی دلیل جیغ زدیم..
+: *جیغغغغغغغغغغغغغغغغ*
-: * جیغغغغغغغغغغغغغغغغ*
+: * جیغغغغغغ * عههههه چرا جیغ میزنییی؟
-: * با دهن پر * خب تو اومدی اینجاا
+: مگه من لولوخورخوره ام؟
-: خب نه * با دهن پر ، لباش بخاطر قرمز بودن اون اسپاگتی ها قرمز و پف کرده شده بود*
+: میگم لوازم آرایشی ها کجاست؟*خیره به لباش*
-: تو اتاق مخصوصه کمد شماره اول * دهن پر *
+: آها باشه
* متوجه ی نگاه های سنگین کوک میشدم که رو منه ، از وقتی وارد آشپزخونه شدم فقط به بدنم نگاه میکرد و منم سعی کردم با گفتن باشه زود تر اونجا رو ترک کنم که یهو..*
-: صبر کن * دهن نیمه پر*
* همینجا بود که اجوما اومد *
$: قرباننن دارین چیکار میکنیننن؟ * بلند *
-: ببین پنج لقمه هم نشد * همرو قورت میده *
$: قرار ما چی بود ارباب ؟ مگه مربیتون نگفته بود غذای چرب نخورین؟
-: بابا خب میگم پنج لقمه هم نشد دیگه* ناراحت و مظلوم *
+: دروغ میگه
-: چییی؟ * جیغ*
$: منظورتون چیه خانم؟
+: دروغ میگه ، من اومدم تو آشپزخونه دهنش اندازه نهنگ باز بود اندازه ی یه بسته اسپاگتی هم تو دهنش بود
-: چییی؟ نهههه داره دروغ میگه باور کننن اجوماا
$: * به کوک با تاسف نگاه کرد و اومد ظرف غذای جلوی کوک رو برداشت و برد و از آشپزخونه خارج شد*
-: یااااا چرا گفتی بهش؟
+: * رفتم جلوش و با خنده لبای قرمز و روغنیشو با انگشتام پاک کردم و قیافش شبیه بچه های خنگ شده بود و نگام میکرد *
+: چون میدونم نباید غذای چرب بخوری
-: خب..یه بار که چیزی نمیشه
+: مهم نیست کلا نباید بخوری * خواستم از آشپزخونه بیرون برم که دوباره جلومو گرفت *
-: صبر کن * دستمو گرفت *
+: هوم؟ * برگشتم تا ببینم چیکار داره*
-: میشه با همین حوله بیای؟ * قیافه ی گیج*
+: چی داری میگی ؟ حالت خوب نیستا * با خنده *
-: نه .. نه واقعا حالم خوب نیست * دستمو ول کرد و دوتا دستاش رو فرو کرد تو موهاش ، خیل خب برو عوضش کن..* اینجا رو آروم گفت ولی شنیدم * برو عوضش کن تا بیشتر از این به چوخ نرفتم
+: آممم خیل خب ، من رفتم * سریع رفتم بالا و رفتم تو اتاق که در امان باشم راستش حرف کوک هم منو ترسوندن و هم عصبانیم کرد ولی خلاصه کارامو شروع کردم*
* یه آرایش لایت و تقریبا دارک کردم و اون پیرهنی که کوک گفته بود رو پوشیدم *
اسلاید دوم آرایش اریکا و لباسش
لایک و کامنت یادتون نره :)
۱۰.۳k
۱۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.