عشق همیشگی کوک پارت ۵۲
عشق همیشگی کوک پارت ۵۲
.
اون وو و دایانا رفتن تو اتاق خودشون
دایانا:اون وو بهتره تو دخالت نکنی زندگیه خودشه باید خودش تصمیم بگیره نه کس دیگه ای
اون وو:اون بهش تهمت خیانت زد
دایانا:الان از کارش پشیمونه
اون وو:فایده ای نداره
دایانا:تو نمیخوای باهاش زندگی کنی ا نی که میخواد باهاش زندگی کنه لینا نه تو
اون وو:درسته ولی اون خواهرمه
دایانا:هرکی باشه خوب بود اگه داداش منم با ازدواجمون مخالفت میکرد و میگفت نمیذارم؟
اون وو:دیگه نمیخوام چیزی بشنوم
دایانا:عه؟پس میخوای لال شم... باشه
رفت تو اتاق لینا
لینا:چیشده دایانا؟
دایانا:هیچی میخوام تا وقتی که داداشت سر عقل اومد پیش تو باشم
لینا:دعوا کردین؟
دایانا:....
لینا:باشه نگو
دایانا:لینا از این به بعد هر کار خواستی کنی منم کمکت میکنم رو من حساب باز کن
لینا:مثلا میخوام چیکار کنم؟
دایانا:خواستی دوباره با جونگ کوک قرار بذاری من کمکت میکنم
لینا:واقعا؟
دایانا:آره
لینا دایانا رو محکم بغل کرد
لینا:وای ممنونم
دایانا:خفم کردی دختر
لینا:وای ببخشید
دایانا:اشکال نداره خب من دیگه برم تو اتاق خودمون
لینا:مگه دعوا نکردین؟
دایانا:دلم نمیاد تنهاش بذارم
لینا:اوکی شب بخیر
دایانا:شب بخیر
رفت
پیام
جونگ کوک:بیداری؟
لینا:آره بیدارم
جونگ کوک:از دستم ناراحتی؟
لینا:چه جورم
جونگ کوک:دستت درد میکنه؟
لینا:مگه میشه درد نکنه؟
کوک:ببخشید همش تقصیر منه
لینا:بخشیدمت
کوک:برمیگردی؟
لینا:معلومه که برمیگردم
کوک:اون وو میذاره؟
لینا:اولا به اون ربطی نداره دوما دایانا گفت کمکم میکنه
کوک:اها...شبت بخیر خوب بخوابی
لینا:ممنون همچنین
.
ادامه داره
.
اون وو و دایانا رفتن تو اتاق خودشون
دایانا:اون وو بهتره تو دخالت نکنی زندگیه خودشه باید خودش تصمیم بگیره نه کس دیگه ای
اون وو:اون بهش تهمت خیانت زد
دایانا:الان از کارش پشیمونه
اون وو:فایده ای نداره
دایانا:تو نمیخوای باهاش زندگی کنی ا نی که میخواد باهاش زندگی کنه لینا نه تو
اون وو:درسته ولی اون خواهرمه
دایانا:هرکی باشه خوب بود اگه داداش منم با ازدواجمون مخالفت میکرد و میگفت نمیذارم؟
اون وو:دیگه نمیخوام چیزی بشنوم
دایانا:عه؟پس میخوای لال شم... باشه
رفت تو اتاق لینا
لینا:چیشده دایانا؟
دایانا:هیچی میخوام تا وقتی که داداشت سر عقل اومد پیش تو باشم
لینا:دعوا کردین؟
دایانا:....
لینا:باشه نگو
دایانا:لینا از این به بعد هر کار خواستی کنی منم کمکت میکنم رو من حساب باز کن
لینا:مثلا میخوام چیکار کنم؟
دایانا:خواستی دوباره با جونگ کوک قرار بذاری من کمکت میکنم
لینا:واقعا؟
دایانا:آره
لینا دایانا رو محکم بغل کرد
لینا:وای ممنونم
دایانا:خفم کردی دختر
لینا:وای ببخشید
دایانا:اشکال نداره خب من دیگه برم تو اتاق خودمون
لینا:مگه دعوا نکردین؟
دایانا:دلم نمیاد تنهاش بذارم
لینا:اوکی شب بخیر
دایانا:شب بخیر
رفت
پیام
جونگ کوک:بیداری؟
لینا:آره بیدارم
جونگ کوک:از دستم ناراحتی؟
لینا:چه جورم
جونگ کوک:دستت درد میکنه؟
لینا:مگه میشه درد نکنه؟
کوک:ببخشید همش تقصیر منه
لینا:بخشیدمت
کوک:برمیگردی؟
لینا:معلومه که برمیگردم
کوک:اون وو میذاره؟
لینا:اولا به اون ربطی نداره دوما دایانا گفت کمکم میکنه
کوک:اها...شبت بخیر خوب بخوابی
لینا:ممنون همچنین
.
ادامه داره
۲۳۳
۰۱ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.