عشق در نگاه اول پارت ۱۸
چند روز بعد
ویو ا.ت
چند روز از شراکت منو کوک میگذره اون هی سعی میکنه به من نزدیک بشه اما من نمیخوام اما اون نمیدونه که من دوباره میخوام برگردم پیشش ولی نمیتونم نشسته بودم توی اتاق کارم و داشتم با کامپیوترم کار میکردم که در اتاقم زده شد کوک بود
کوک : ا.ت بیا بابام کارت داره توی اتاق کنفرانس
ا.ت : باشه الان میام
ویو کوک
بابام گفت برم به ا.ت بگم بیاد بالا تا باهاش صحبت کنه تا برگرده
ویو ا.ت
یعنی چه کارم داره رفتم توی اتاق کنفرانس دیدم به غیر از بابای کوک و کوک کسی نیست
پ کوک : دخترم بشین میخوام باهات صحبت کنم
ا.ت : نشستم تا ببینم چه کارم داره
پ کوک : ببین دخترم اون روز اولی که کوک اومد و گفت تو دوست دخترش هستی حس خوبی بهت نداشتم و میخواستم پیشمون زندگی کنی تا خودت رو به من ثابت کنی مامان کوک گفت که اون روز بهش گفتی که به خاطر کوک هر کاری میکنی و فهمیدم عشقت به کوک از ته دلته و اون رو برای خودش میخوای ولی یونا از اول فقط کوک رو برای مال و اموال ما میخواست به خاطر همین وقتی فهمید که اون عکسا الکیه اونو طلاق داد و شب و روز به دنبال تو بود و سمت هیچ دختر دیگه ای نرفت کوک میگفت که اگه پیدات کنه دیگه ولت نمیکنه به خاطر همین از فکر اینکه تو ازدواج کردی یا نه شبا تا صبح گریه میکرد غذا نمیخورد و افسرده شده بود و با کمک کلی دکتر تونستیم دوباره خوبش کنیم اما اون حالش فقط با تو خوب میشه ببین الان نمیخوام بهم جواب بدی و خوب فکراتو کنی و فردا جواب رو بهم بگی باشه؟
ا.ت : چشم
ویو ا.ت
تو تمام مدتی که بابای کوک داشت حرف میزد کوک سرش پایین بود یعنی انقدر برای به دست آوردن من تلاش کرده از اتاق رفتم بیرون و رفتم اتاق خودم سرم رو گذاشتم روی میز و فقط داشتم به حرفای بابای کوک فکر میکردم که در اتاقم زده شد
کوک : دیر وقته بلند شو برسونمت خونه
ا.ت : ممنون خودم میرم
کوک : لجبازی نکن بیا بریم (جدی)
ا.ت : از لحن حرف زدنش ترسیدم و قبول کردم تو راه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد تا اینکه منو رسوند خونه و دیدم خودش هم داره پیاده میشه
ا.ت : تو کجا میای ؟
کوک : بابام رفته سئول گفت پیش تو بمونم
ا.ت : باشه بیا
پرش زمانی به خونه
ا.ت : خب تو رو تخت میخوابی یا رو کاناپه
کوک : رو تخت
ا.ت : باشه منم رو کاناپه میخوابم
کوک : نمیای پیش من (خیلی کیوت)
ا.ت : اه قیافتو اونجوری نکن باشه میام
کوک : مرسی(ذوق)
ویو ا.ت : رفتم رو تخت خوابیدم چشمام گرم شد و کم کم خوابم برد ...........
ویو ا.ت
چند روز از شراکت منو کوک میگذره اون هی سعی میکنه به من نزدیک بشه اما من نمیخوام اما اون نمیدونه که من دوباره میخوام برگردم پیشش ولی نمیتونم نشسته بودم توی اتاق کارم و داشتم با کامپیوترم کار میکردم که در اتاقم زده شد کوک بود
کوک : ا.ت بیا بابام کارت داره توی اتاق کنفرانس
ا.ت : باشه الان میام
ویو کوک
بابام گفت برم به ا.ت بگم بیاد بالا تا باهاش صحبت کنه تا برگرده
ویو ا.ت
یعنی چه کارم داره رفتم توی اتاق کنفرانس دیدم به غیر از بابای کوک و کوک کسی نیست
پ کوک : دخترم بشین میخوام باهات صحبت کنم
ا.ت : نشستم تا ببینم چه کارم داره
پ کوک : ببین دخترم اون روز اولی که کوک اومد و گفت تو دوست دخترش هستی حس خوبی بهت نداشتم و میخواستم پیشمون زندگی کنی تا خودت رو به من ثابت کنی مامان کوک گفت که اون روز بهش گفتی که به خاطر کوک هر کاری میکنی و فهمیدم عشقت به کوک از ته دلته و اون رو برای خودش میخوای ولی یونا از اول فقط کوک رو برای مال و اموال ما میخواست به خاطر همین وقتی فهمید که اون عکسا الکیه اونو طلاق داد و شب و روز به دنبال تو بود و سمت هیچ دختر دیگه ای نرفت کوک میگفت که اگه پیدات کنه دیگه ولت نمیکنه به خاطر همین از فکر اینکه تو ازدواج کردی یا نه شبا تا صبح گریه میکرد غذا نمیخورد و افسرده شده بود و با کمک کلی دکتر تونستیم دوباره خوبش کنیم اما اون حالش فقط با تو خوب میشه ببین الان نمیخوام بهم جواب بدی و خوب فکراتو کنی و فردا جواب رو بهم بگی باشه؟
ا.ت : چشم
ویو ا.ت
تو تمام مدتی که بابای کوک داشت حرف میزد کوک سرش پایین بود یعنی انقدر برای به دست آوردن من تلاش کرده از اتاق رفتم بیرون و رفتم اتاق خودم سرم رو گذاشتم روی میز و فقط داشتم به حرفای بابای کوک فکر میکردم که در اتاقم زده شد
کوک : دیر وقته بلند شو برسونمت خونه
ا.ت : ممنون خودم میرم
کوک : لجبازی نکن بیا بریم (جدی)
ا.ت : از لحن حرف زدنش ترسیدم و قبول کردم تو راه هیچ حرفی بینمون رد و بدل نشد تا اینکه منو رسوند خونه و دیدم خودش هم داره پیاده میشه
ا.ت : تو کجا میای ؟
کوک : بابام رفته سئول گفت پیش تو بمونم
ا.ت : باشه بیا
پرش زمانی به خونه
ا.ت : خب تو رو تخت میخوابی یا رو کاناپه
کوک : رو تخت
ا.ت : باشه منم رو کاناپه میخوابم
کوک : نمیای پیش من (خیلی کیوت)
ا.ت : اه قیافتو اونجوری نکن باشه میام
کوک : مرسی(ذوق)
ویو ا.ت : رفتم رو تخت خوابیدم چشمام گرم شد و کم کم خوابم برد ...........
۵.۹k
۰۴ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.