فیک my moon 🌙 پارت 10
ا/ت : بانو کیممممم من گشنمهههههه ( داد کشید)
از زبان جیمین :
واقعا خندم گرفته بود.....به زور جلوی خودمو گرفته بودم که نخندم.....بعد از اینکه از اقامتگاه ا/ت بیرون اومدم.....میخواستم به
اقامتگاه خودم برگردم.....چون قرارمو با مین هی به دلایلی کنسل کرده بودم و فقط برای دیدن حسودی ا/ت این حرفو زدم که البته عین خیالشم نبود......اما نمیدونم چرا یه حسی بهم میگفت برم اونجا.....به خاطر همین به سمت اقامتگاه مین هی تغیر مسیر دادم....
وقتی رسیدم دیدم همه ی ندیمه ها بیرون ایستادن....
گفتم.....
جیمین : چرا شما ها اینجایین....مگه نباید الان پیش بانو باشید.....
ندیمه : خُ.....خُب ما....
قبل از اینکه حرفش تمام شه یهو صدای جیغ مین هی اومد.....نگران شدم....میخواستم برم داخل که ندیمه هاش جلومو گرفتنو.... نمیذاشتن برم تو که با خشم گفتم.....
جیمین : گمشین کنار....
ندیمه: ا....اما....
میخواستم چیزی بگم که مباشر اعظم گفت.....
مباشر اعظم: چه طور جرئت میکنی از دستور عالیجناب سرپيچی کنی......نکنه دلت میخواد به جرمه بی احترامی بری زندان.....
بعد از چند ثانیه با ترس از سر راهم کنار رفت....
سریع وارد اقامتگاهش شدم تا در رو باز کردم.....با صحنه ای که دیدم خشکم زده بود....علاوه بر من همه با تعجب به این صحنه نگاه میکردن.... با....باورم نشد.....مین هی داشت با یکی از نگهبانای قصر رابطه برقرار میکرد......
با صدای در مین هی گفت.....
مین هی : آههههه....مگه ن...نگفتم کسی حق نداره بیاد تو.....
صورتشو برگردوند که ببینه کی مزاحم اوقات شیرینش شده.....که با دیدن من مثل گچ سفید شد.....گفت....
مین هی : عا....عالیجناب
جیمین : خفه شو دختره ی هرزه....( باعصبانيت )
مین هی : تو.....توضیح میدم.....
جیمین : خفه شووووووو ( با داد البته داد که نه عربده زد)....پس همزمان با من با اینم رابطه داشتی نه....حیف اون همه علاقه که بهت داشتم......هِه (پوزخند) مطمئن باشید حساب تک تکتون رو به خاطر سو استفاده کردن از من میرسم.....
بعد از این حرفم از اون خراب شده اومدم بیرون.....حالم اصلا خوب نبود دلم میخواست الان یکی اینجا بودو آرومم میکرد.....نمیدونم چرا یه لحظه دلم هوای ا/ت رو کرد......یهو به مباشر اعظم گفتم....
جیمین : میریم به اقامتگاه ملکه....
مباشر اعظم: بله عالیجناب......فقط....
جیمین : نگران نباش فردا به طور کل بهش رسیدگی میکنم نمیزارم راحت از این ماجرا قصر در برن.....فقط یکی رو بفرست که به فرمانده نگهبانان بگه ۳۰ نفر از نگهباناش رو برای مراقبت از اقامتگاه این هرزه بفرسته....میترسم فرار کنه....
بعد از این حرفم به طرف اقامتگاه ملکه حرکت کردم.....
وقتی بهش رسیدم ورودمو اعلام کردن....
اما جوابی نداد.....دوباره اعلام کردن اما هیچ جوابی نداد....نگران رفتم تو که دیدم.....
از زبان جیمین :
واقعا خندم گرفته بود.....به زور جلوی خودمو گرفته بودم که نخندم.....بعد از اینکه از اقامتگاه ا/ت بیرون اومدم.....میخواستم به
اقامتگاه خودم برگردم.....چون قرارمو با مین هی به دلایلی کنسل کرده بودم و فقط برای دیدن حسودی ا/ت این حرفو زدم که البته عین خیالشم نبود......اما نمیدونم چرا یه حسی بهم میگفت برم اونجا.....به خاطر همین به سمت اقامتگاه مین هی تغیر مسیر دادم....
وقتی رسیدم دیدم همه ی ندیمه ها بیرون ایستادن....
گفتم.....
جیمین : چرا شما ها اینجایین....مگه نباید الان پیش بانو باشید.....
ندیمه : خُ.....خُب ما....
قبل از اینکه حرفش تمام شه یهو صدای جیغ مین هی اومد.....نگران شدم....میخواستم برم داخل که ندیمه هاش جلومو گرفتنو.... نمیذاشتن برم تو که با خشم گفتم.....
جیمین : گمشین کنار....
ندیمه: ا....اما....
میخواستم چیزی بگم که مباشر اعظم گفت.....
مباشر اعظم: چه طور جرئت میکنی از دستور عالیجناب سرپيچی کنی......نکنه دلت میخواد به جرمه بی احترامی بری زندان.....
بعد از چند ثانیه با ترس از سر راهم کنار رفت....
سریع وارد اقامتگاهش شدم تا در رو باز کردم.....با صحنه ای که دیدم خشکم زده بود....علاوه بر من همه با تعجب به این صحنه نگاه میکردن.... با....باورم نشد.....مین هی داشت با یکی از نگهبانای قصر رابطه برقرار میکرد......
با صدای در مین هی گفت.....
مین هی : آههههه....مگه ن...نگفتم کسی حق نداره بیاد تو.....
صورتشو برگردوند که ببینه کی مزاحم اوقات شیرینش شده.....که با دیدن من مثل گچ سفید شد.....گفت....
مین هی : عا....عالیجناب
جیمین : خفه شو دختره ی هرزه....( باعصبانيت )
مین هی : تو.....توضیح میدم.....
جیمین : خفه شووووووو ( با داد البته داد که نه عربده زد)....پس همزمان با من با اینم رابطه داشتی نه....حیف اون همه علاقه که بهت داشتم......هِه (پوزخند) مطمئن باشید حساب تک تکتون رو به خاطر سو استفاده کردن از من میرسم.....
بعد از این حرفم از اون خراب شده اومدم بیرون.....حالم اصلا خوب نبود دلم میخواست الان یکی اینجا بودو آرومم میکرد.....نمیدونم چرا یه لحظه دلم هوای ا/ت رو کرد......یهو به مباشر اعظم گفتم....
جیمین : میریم به اقامتگاه ملکه....
مباشر اعظم: بله عالیجناب......فقط....
جیمین : نگران نباش فردا به طور کل بهش رسیدگی میکنم نمیزارم راحت از این ماجرا قصر در برن.....فقط یکی رو بفرست که به فرمانده نگهبانان بگه ۳۰ نفر از نگهباناش رو برای مراقبت از اقامتگاه این هرزه بفرسته....میترسم فرار کنه....
بعد از این حرفم به طرف اقامتگاه ملکه حرکت کردم.....
وقتی بهش رسیدم ورودمو اعلام کردن....
اما جوابی نداد.....دوباره اعلام کردن اما هیچ جوابی نداد....نگران رفتم تو که دیدم.....
۷۸.۴k
۱۲ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.