I wanna be a dad🧸💙 p¹⁶
راوی « موقعیت عجیبی بود...خواهر و برادری که ده سال همو ندیده بودند و میخواستند با پدر سنگدلشون روبروشن تا بتونن رابطه هانول و نامجون رو به یه جایی برسونن و مراصب رائون باشن... سکوت بدی توی ماشین حکم فرما بود...
هانول «هنوز..هنوزم ازم متنفری؟!
هاجون «چی؟
هانول « حالا که فهمیدی من از عمد بابا و زن و دخترش رو انتخاب نکردم بازم ازم متنفری؟
هاجون سکوت کرد....چون چیزی برای گقتن نداشت!
هانول « هاجون... یکم بهم حق بده..توی ۱۵ سالگی، اوج نوجوونی و بلوغم...مادرم از پدرم طلاق گرفت چون پدرم عاشق یکی دیگه شد...کسی که یه بچه ۱۴ سالع داشت...پدرم بزور منو از مادرم و داداشم جدا کرد...توی دبیرستان عاشق شدم...توی ۱۷ سالگی با کسی که مثل تکیه گاه بود برام، اومدم سئول، از خانوادم، زادگاهم، شهرم دلکندم...توی ۲۳ سالگی فهمیدم باردارم...اما همونروز که میخواستم بهش بگم، بهم گفت علایق و شغلش درجه اولن...و منو با یه بچه دوماهه تو شکمم تنها گذاشت....یه دختر جوون بدون سرمایه و پول تنها توی شهر غریب بدون خانودش...تنها دوست صمیمیش کمکش کرد....وقتی بچم بدنیا اومد بابام میخواست بچمو یا بدزده و بده بهزیستی یا بکشه...تا بتونه منو به برادر زنش که ۱۰ سال ازم بزرگتره شوهر بده.
راوی « دیگه نتونست تحمل کنه...حتی خودشم با داستان غمگین خودش گریش گرفته بود....هاجون دیگه نتونست تحمل کنه و ماشینو زد کنار...هرچی غرور بود رو گذاشت کنار و خواهر گریه کنان بینواش رو بغل کرد...
هاجون « گریه نکن...هانول... خواهر قشنگم آروم باش...دیگه تنها نیستی...من مراقبتم...نمیذارم اون بابای عوضی همچین غلطی کنه...کنارتم و باهم مراقب دخترکوچولوتیم....کمک میکنم زندگیت درست شه... دیگه نمیزارم اذیت شی...من پیشتم...مث یه کوه که پشت خواهرشه...پس گریه نکن دیگه ( دانلود برادری مث هاجون🥲)
هانول « هاجونا....مرسی که پیشمی....
یونگی « میشه بپرسم دم غروبی شما سه تا کجا میرین؟
جیمین « میریم یکم بیرون فضامون عوض شه یخورده اسباب بازی و چیز میزم واسه این کوچولو بخریم...نامجون هیونگ، جین هیونگ بیاین دیگه!
اما باید بیشتر مراقب بود...یعنی ممکن بود هابی علاوه بر دختر و نوش بتونه زهرشو به اعضا هم بزنه....پارت بعدی پارت بسیار مهمی!
__________________________________________________
comment: 100🧸💙
هانول «هنوز..هنوزم ازم متنفری؟!
هاجون «چی؟
هانول « حالا که فهمیدی من از عمد بابا و زن و دخترش رو انتخاب نکردم بازم ازم متنفری؟
هاجون سکوت کرد....چون چیزی برای گقتن نداشت!
هانول « هاجون... یکم بهم حق بده..توی ۱۵ سالگی، اوج نوجوونی و بلوغم...مادرم از پدرم طلاق گرفت چون پدرم عاشق یکی دیگه شد...کسی که یه بچه ۱۴ سالع داشت...پدرم بزور منو از مادرم و داداشم جدا کرد...توی دبیرستان عاشق شدم...توی ۱۷ سالگی با کسی که مثل تکیه گاه بود برام، اومدم سئول، از خانوادم، زادگاهم، شهرم دلکندم...توی ۲۳ سالگی فهمیدم باردارم...اما همونروز که میخواستم بهش بگم، بهم گفت علایق و شغلش درجه اولن...و منو با یه بچه دوماهه تو شکمم تنها گذاشت....یه دختر جوون بدون سرمایه و پول تنها توی شهر غریب بدون خانودش...تنها دوست صمیمیش کمکش کرد....وقتی بچم بدنیا اومد بابام میخواست بچمو یا بدزده و بده بهزیستی یا بکشه...تا بتونه منو به برادر زنش که ۱۰ سال ازم بزرگتره شوهر بده.
راوی « دیگه نتونست تحمل کنه...حتی خودشم با داستان غمگین خودش گریش گرفته بود....هاجون دیگه نتونست تحمل کنه و ماشینو زد کنار...هرچی غرور بود رو گذاشت کنار و خواهر گریه کنان بینواش رو بغل کرد...
هاجون « گریه نکن...هانول... خواهر قشنگم آروم باش...دیگه تنها نیستی...من مراقبتم...نمیذارم اون بابای عوضی همچین غلطی کنه...کنارتم و باهم مراقب دخترکوچولوتیم....کمک میکنم زندگیت درست شه... دیگه نمیزارم اذیت شی...من پیشتم...مث یه کوه که پشت خواهرشه...پس گریه نکن دیگه ( دانلود برادری مث هاجون🥲)
هانول « هاجونا....مرسی که پیشمی....
یونگی « میشه بپرسم دم غروبی شما سه تا کجا میرین؟
جیمین « میریم یکم بیرون فضامون عوض شه یخورده اسباب بازی و چیز میزم واسه این کوچولو بخریم...نامجون هیونگ، جین هیونگ بیاین دیگه!
اما باید بیشتر مراقب بود...یعنی ممکن بود هابی علاوه بر دختر و نوش بتونه زهرشو به اعضا هم بزنه....پارت بعدی پارت بسیار مهمی!
__________________________________________________
comment: 100🧸💙
۵۲.۳k
۲۲ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۷۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.