فیک عشق دوتا دوست(part7)
رفتم بیرون دیدم خواهر ا/ت آمپولی بدست گرفته انگار قصد خود کوشی داشت جیمین مادرم داشتن آرامش میکردن
که یهو...
+:دایونننننن
ا/ت از اتاق بیرون آمده بود و خواهرش رو تو اون وضعیت دید داشت سمتش میرفت که گرفتمش
+:تورو خدا اینکارو نکن
_:ا/ت آروم باش
+:اخه چطورییییی (با داد و گریه)
_:اکی من حرف نمی زنم
+:ولم کننن بزار برم خواهش میکنم
_نچ
چند ساعت بعد
ویو جیمین
دایون آروم شد امپول پرت کرد الان تو خونشون بودیم دوتاشون خواب بود
_:واقعا سخته
=:اهوم
م ک:پسرم بیا ببرم الان وقتم تموم میشه اونوقت بابات منو میکشه
_:باشه بریم
کوک مادرش رو برد
منم گرفتم رو کاناپه خابیدم.....
(بازم کم نوشتم دفعه بعد زیاد مینویسم)
لایک وکامنت💫♥️
که یهو...
+:دایونننننن
ا/ت از اتاق بیرون آمده بود و خواهرش رو تو اون وضعیت دید داشت سمتش میرفت که گرفتمش
+:تورو خدا اینکارو نکن
_:ا/ت آروم باش
+:اخه چطورییییی (با داد و گریه)
_:اکی من حرف نمی زنم
+:ولم کننن بزار برم خواهش میکنم
_نچ
چند ساعت بعد
ویو جیمین
دایون آروم شد امپول پرت کرد الان تو خونشون بودیم دوتاشون خواب بود
_:واقعا سخته
=:اهوم
م ک:پسرم بیا ببرم الان وقتم تموم میشه اونوقت بابات منو میکشه
_:باشه بریم
کوک مادرش رو برد
منم گرفتم رو کاناپه خابیدم.....
(بازم کم نوشتم دفعه بعد زیاد مینویسم)
لایک وکامنت💫♥️
۳.۸k
۰۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.