عشق دنباله دار 《☆》پارت۲۱
عشق دنباله دار 《☆》پارت۲۱
با زور لیا نشستم رو صندلی دِراوِر با کرم کبودی بدنم رو پوشوند لباسمو عوض کرد بعد کبودی چشمم رو درست کرد و میکاپم کرد موهامم یه دستی کشید که بابام اومد داخل اتاق
÷مهمونا اومدن نبینم بد رفتاری کنی وگرنه برات بد تموم میشه
و رفت درم بست
لیا:ارا جونم بیا پایین
به ساعت نگاه کردم ساعت۸ و نیم بود از صندلی بلند شدم و رفتم پایین یه زن و یه مرد و یه پسر نشسته بودن دقت کردم پسره که توی سرخانه بود
ارا:سلام
(علامت مامان تهیونگ& بابای تهیونگ٪بابای ارا هم که ÷)
٪سلام دخترم
&سلام
ته:سلام
نشستم روی میل تک نفره
÷ایشون دخترم ارا هستن
ارا:......خوشبختم
&همچنین دخترم
٪ماهم خوشبختیم...ایشون پسرم تهیونگه
ارا:خوشبختم
ته:همچنین
اجوما: قربان غذا حاظره
÷بفرمایید سر میز
٪خیلی ممنون
داشتن غذا میخوردن منم با غذام بازی میکردم
٪بچها شما توی یه کلاسین
ته:آره
÷چه خوب...تهیونگ جان حواست تو مدرسه به ارا باشه
ته:چشم
&دخترم چرا غذاتو نمیخوری
ارا:اشتها ندارم
&آها
بعد از اینکه شام تموم شد توی پذیرایی بودیم
÷ارا تهیونگ رو ببر اتاقت ما حرف خصوصی داریم
ارا:چشم
پس اسمش تهیونگه بردمش اتاقم درم بستم
ته:از دیدنت جا خوردم
ارا:...
ته:اصلا فک نمیکردم بابات آقای جانگ باشه
ارا:....
ته:چرا چیزی نمیگی
ارا:......
ته:راستی چرا امروز مدرسه نیومدی
ارا:...
ته:بابات میدونه دیروز کجا بودی
ارا:....
ته:الو
ارا:..گیم بلدی
ته:آره
ارا:بیا گیم بزنیم
ته:...جواب سوالامو نمیدی
ارا:دستگیره رو بردار
ته:با تو ام
ارا: بشین رو صندلی
ته:این همه دارم حرف میزنم انگار نه انگار باز حرف خودتو میزنی
ارا:راند اول شروع شد
ته:ایشششش
نشست کنارم گیم زدیم ازش بردم
ته:هییی
ارا:......
ته:تا حالا کسی منو نبرده بود
ارا:حالا من بردم
ته:از کجا یاد گرفتی
ارا:خودم
ته:اون فنا رو چی
ارا:انقد بازی کردم که پیداشون کردم بعدم یاد گرفتم
ته:اووو باید به منم یاد بدی
ارا:....
ته:میگم میشه یکم از بچگیت بگی
ارا:چی میخوای بدونی دقیقا
ته:اینکه قبلا کجا زندگی میکردی کاری مورد علاقه بچگیت دوستای بچگیت خاطره ها
بچگی؟من از بچگی...فقط گریه رو یادمه
..هرکسی تو زندگیش یه خاطره بچگی داره اما من...من یه نشانه بد از بچگی دارم که بابام برام گذاشته چجوری اینا رو به تو بگم
ته:الو کجایی دوساعته صدات میکنم
ارا:ها
ته:کجایی
ارا:همین جام
ته:خب چیزی نمیخوای بگی
ارا:نه فضولیش به تو نیومده..بیا بریم پایین
پاشدم سمت در برم که دستمو گرفت و سمت خودش کشید باهم چشم تو چشم بودیم
تهیونگ: هروقت خواستی باهام حرف بزنی من هستم که به حرفات گوش بدم
با این حرفش خیلی اعصبانی شدم دقیقا چیزی که ازش بیزار بودم..ترحم...
ارا:من نیازی به حرف زدن ندارم
...........
با زور لیا نشستم رو صندلی دِراوِر با کرم کبودی بدنم رو پوشوند لباسمو عوض کرد بعد کبودی چشمم رو درست کرد و میکاپم کرد موهامم یه دستی کشید که بابام اومد داخل اتاق
÷مهمونا اومدن نبینم بد رفتاری کنی وگرنه برات بد تموم میشه
و رفت درم بست
لیا:ارا جونم بیا پایین
به ساعت نگاه کردم ساعت۸ و نیم بود از صندلی بلند شدم و رفتم پایین یه زن و یه مرد و یه پسر نشسته بودن دقت کردم پسره که توی سرخانه بود
ارا:سلام
(علامت مامان تهیونگ& بابای تهیونگ٪بابای ارا هم که ÷)
٪سلام دخترم
&سلام
ته:سلام
نشستم روی میل تک نفره
÷ایشون دخترم ارا هستن
ارا:......خوشبختم
&همچنین دخترم
٪ماهم خوشبختیم...ایشون پسرم تهیونگه
ارا:خوشبختم
ته:همچنین
اجوما: قربان غذا حاظره
÷بفرمایید سر میز
٪خیلی ممنون
داشتن غذا میخوردن منم با غذام بازی میکردم
٪بچها شما توی یه کلاسین
ته:آره
÷چه خوب...تهیونگ جان حواست تو مدرسه به ارا باشه
ته:چشم
&دخترم چرا غذاتو نمیخوری
ارا:اشتها ندارم
&آها
بعد از اینکه شام تموم شد توی پذیرایی بودیم
÷ارا تهیونگ رو ببر اتاقت ما حرف خصوصی داریم
ارا:چشم
پس اسمش تهیونگه بردمش اتاقم درم بستم
ته:از دیدنت جا خوردم
ارا:...
ته:اصلا فک نمیکردم بابات آقای جانگ باشه
ارا:....
ته:چرا چیزی نمیگی
ارا:......
ته:راستی چرا امروز مدرسه نیومدی
ارا:...
ته:بابات میدونه دیروز کجا بودی
ارا:....
ته:الو
ارا:..گیم بلدی
ته:آره
ارا:بیا گیم بزنیم
ته:...جواب سوالامو نمیدی
ارا:دستگیره رو بردار
ته:با تو ام
ارا: بشین رو صندلی
ته:این همه دارم حرف میزنم انگار نه انگار باز حرف خودتو میزنی
ارا:راند اول شروع شد
ته:ایشششش
نشست کنارم گیم زدیم ازش بردم
ته:هییی
ارا:......
ته:تا حالا کسی منو نبرده بود
ارا:حالا من بردم
ته:از کجا یاد گرفتی
ارا:خودم
ته:اون فنا رو چی
ارا:انقد بازی کردم که پیداشون کردم بعدم یاد گرفتم
ته:اووو باید به منم یاد بدی
ارا:....
ته:میگم میشه یکم از بچگیت بگی
ارا:چی میخوای بدونی دقیقا
ته:اینکه قبلا کجا زندگی میکردی کاری مورد علاقه بچگیت دوستای بچگیت خاطره ها
بچگی؟من از بچگی...فقط گریه رو یادمه
..هرکسی تو زندگیش یه خاطره بچگی داره اما من...من یه نشانه بد از بچگی دارم که بابام برام گذاشته چجوری اینا رو به تو بگم
ته:الو کجایی دوساعته صدات میکنم
ارا:ها
ته:کجایی
ارا:همین جام
ته:خب چیزی نمیخوای بگی
ارا:نه فضولیش به تو نیومده..بیا بریم پایین
پاشدم سمت در برم که دستمو گرفت و سمت خودش کشید باهم چشم تو چشم بودیم
تهیونگ: هروقت خواستی باهام حرف بزنی من هستم که به حرفات گوش بدم
با این حرفش خیلی اعصبانی شدم دقیقا چیزی که ازش بیزار بودم..ترحم...
ارا:من نیازی به حرف زدن ندارم
...........
۳۰۴
۲۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.