p19
یونا همونطور که از پله ها بالا میرفت جونگکوک رو دنبال خودش میکشید و پسر، بدون اینکه تلاشی برای رهایی از دست مادرش بکنه به دنبالش میرفت.
وقتی به در اتاق کار پدرش رسیدن،نفسشو توی سینه حبس کرد و بعد از اینکه مادرش در اتاق رو زد، نفسی که حبسش کرده بود رو از ریه هاش به سمت بیرون هدایت کرد.
صدای پدرش که معلوم بود از شدت فشار کار خیلی خسته شده بود از پشت در اومد:
_بفرمایید
یونا بدون معطلی در رو باز کرد و وارد اتاق شد. دیوار های اتاق با چوب های قهوه ای روشن و تیره مزین شده بود و کف سالن سرامیک های طرح سنگ بود که نمای قشنگی داشتن، یه قفسه ی بزرگ پر از کتاب که یک دیوار کامل پشت رو گرفته بود هم پشت میز کار پدرش قرار داشت.
روی دیوار ها تابلو فرش های دستبافتی با طرح های قدیمی قرار داشت. روی میز چراغ مطالعه و چند کتاب و ورقه های مربوط به شرکت پدرش قرار داشت که معلوم بود هوان تا همین چند دقیقه ی پیش درحال رسیدگی بهشون بوده.
یونا قدمی به جلو برداشت و محکم روی میز کار همسرش کوبید و باعث شد هوان به سرعت سرش رو بالا بیاره،با دیدن قیافه ی عصبی یونا عینکش رو از روی چشمش برداشت و با دست کشیدن به صورتش، با صدای عصبی که معلوم بود تقریبا همه ی موضوع دستش اومده گفت:
_یونا؟چی شده عزیزم؟
یونا با صدای بلندی جوابش رو داد:
_ببین پسر عزیزت اومده بهم چی میگه!
بعد از زدن حرفش سرش رو به طرف جونگکوک چرخوند و محکم و با جدیت گفت:
_هوی جئون؟!چرا سرت پایینه بچه؟!بیا به پدرت هم بگو قضیه چیه...بیا بگو همین چند دقیقه پیش بهم چیگفتی پسره ی...
جونگکوک به سرعت سرش رو بالا آورد و با جمع کردن تمام توانش داد زد:
_حق نداری بهم توهین کنی مادر!
#BTS#ARMY#Namjoon#Jin#Suga#Jimin#Taehyung#Jungkook#Jhope#Army_forever#BTS_forever#Love_yourself#There_is_no_next_person##I_purple_you#Purple_ocean#The_biggest_boy_band_in_the_world#mood#love#fake#butter#INTJ#INFP#INFJ#ISTP#ISFP#ENFP#ENFJ#ENTJ#ESTJ#ENTP#INTP#KIM#JEON#RM#HOSEOK#K_POP#Tipe#mbti#hot#text#biyfriend#girlfriend#fake_love#fake#taekook
#بیتیاس#کیمتهیونگ#جئونجونگکوک#کیمنامجون#کیمسوکجین#مینیونگی#جانگهوسوک#پارکجیمین#بانی#جیهوپ#ارام#شوگا#جین#ورلدوایدهندسام#کیپاپ#کره#کرهجنوبی#امبیتیای#ارمی#باتر#داینامایت#موسیقی#پاپ#رپ#اپرا#ساکسیفون#فیک#تهکوک#کوکوی#یونمین#نامجین
وقتی به در اتاق کار پدرش رسیدن،نفسشو توی سینه حبس کرد و بعد از اینکه مادرش در اتاق رو زد، نفسی که حبسش کرده بود رو از ریه هاش به سمت بیرون هدایت کرد.
صدای پدرش که معلوم بود از شدت فشار کار خیلی خسته شده بود از پشت در اومد:
_بفرمایید
یونا بدون معطلی در رو باز کرد و وارد اتاق شد. دیوار های اتاق با چوب های قهوه ای روشن و تیره مزین شده بود و کف سالن سرامیک های طرح سنگ بود که نمای قشنگی داشتن، یه قفسه ی بزرگ پر از کتاب که یک دیوار کامل پشت رو گرفته بود هم پشت میز کار پدرش قرار داشت.
روی دیوار ها تابلو فرش های دستبافتی با طرح های قدیمی قرار داشت. روی میز چراغ مطالعه و چند کتاب و ورقه های مربوط به شرکت پدرش قرار داشت که معلوم بود هوان تا همین چند دقیقه ی پیش درحال رسیدگی بهشون بوده.
یونا قدمی به جلو برداشت و محکم روی میز کار همسرش کوبید و باعث شد هوان به سرعت سرش رو بالا بیاره،با دیدن قیافه ی عصبی یونا عینکش رو از روی چشمش برداشت و با دست کشیدن به صورتش، با صدای عصبی که معلوم بود تقریبا همه ی موضوع دستش اومده گفت:
_یونا؟چی شده عزیزم؟
یونا با صدای بلندی جوابش رو داد:
_ببین پسر عزیزت اومده بهم چی میگه!
بعد از زدن حرفش سرش رو به طرف جونگکوک چرخوند و محکم و با جدیت گفت:
_هوی جئون؟!چرا سرت پایینه بچه؟!بیا به پدرت هم بگو قضیه چیه...بیا بگو همین چند دقیقه پیش بهم چیگفتی پسره ی...
جونگکوک به سرعت سرش رو بالا آورد و با جمع کردن تمام توانش داد زد:
_حق نداری بهم توهین کنی مادر!
#BTS#ARMY#Namjoon#Jin#Suga#Jimin#Taehyung#Jungkook#Jhope#Army_forever#BTS_forever#Love_yourself#There_is_no_next_person##I_purple_you#Purple_ocean#The_biggest_boy_band_in_the_world#mood#love#fake#butter#INTJ#INFP#INFJ#ISTP#ISFP#ENFP#ENFJ#ENTJ#ESTJ#ENTP#INTP#KIM#JEON#RM#HOSEOK#K_POP#Tipe#mbti#hot#text#biyfriend#girlfriend#fake_love#fake#taekook
#بیتیاس#کیمتهیونگ#جئونجونگکوک#کیمنامجون#کیمسوکجین#مینیونگی#جانگهوسوک#پارکجیمین#بانی#جیهوپ#ارام#شوگا#جین#ورلدوایدهندسام#کیپاپ#کره#کرهجنوبی#امبیتیای#ارمی#باتر#داینامایت#موسیقی#پاپ#رپ#اپرا#ساکسیفون#فیک#تهکوک#کوکوی#یونمین#نامجین
۴.۴k
۲۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.