Seven ( part 30)
-روز سرنوشت ساز * مراسم عروسی*-
کت و شلوار خود را به تن کرد.
صدای در آمد.
"بله؟"
در باز شد و ا'ت با لبخندی دلبرانه به داخل اتاق آمد.
"آماده ای؟"
کوک از آینه نگاهی به ا'ت انداخت. چقدر در لباس سفید زیبا شده بود. زیبایی خدادادی اش به همراه لباس عروسی اش زیبایی اش را چندین برابر کرده بود.
"آره. چطور شدم؟"
"مثل ماه شدی، ماهزاد."
از خجالت لبخندی زد.
"توام خوشتیپ شدی. فقط یه پاپیون مونده اونم خودم برات میبندم."
"مرسی."
پاپیون را از روی کنسول برداشت و به سمت جئون رفت.
یقه پیراهن را بالا زد و پاپیون را دور یقه بست.
" تمومه."
"عالی"
"بریم؟"
"اره، راستی دست گلت رو یادت نره."
" باشه."
" بفرمایید."
دسته گل را از دست کوک گرفت.
" الان دیگه میتونیم بریم."
روی جایگاه خود ایستادند و کشیش کلیسا شروع به خواندن متن سوگند نامه شد.
"جئون ا'ت ! آیا این مرد را به همسری می پذیری تا طبق قانون خداوند در پیمان مقدس زنشاویی با هم زندگی کنی؟ آیا دوستش خواهی داشت؟ مایه دلخوشی اش خواهی بود و در تنگدستی او را یاری خواهی کرد؟ "
" بله."
"جئون جونگکوک ! آیا این مرد را به همسری می پذیری تا طبق قانون خداوند در پیمان مقدس زناشویی با هم زندگی کنی؟ در ناخوشی و تندرسی ارجش خواهی نهاد و با چشم پوشی از دیگران تا وقتی که زنده ای خود را وقف او خواهی کرد؟ "
" در غم و شادی، تنگدستی و فراوانی، ناخوشی و تندرستی دوستت خواهم داشت و غمخوارت خواهم بود تا وقتی مرگ ما را از هم جدا کند. طبق قانون خداوند. با تو پیمان وافادری می بندم. با جسمم تو را می پستم و آنچه را در این دنیا دارم نثارت می کنم."
" خداوندا این حلقه را متبرک دار ! این زن و مرد زیر سایه تو وفادار به هم زندگی کنند. به عهد و پیمان خود وفادار باشند و این حلقه نشانی باشد از این موضوع زیر سایه سرورمان عیسی ـ مسیح. باشد که در جهانی دیگر جاودانی شوید. آمین!"
و سپس حلقه ها را در دستان یکدیگر کردند و بوسه ای بر لبان یکدیگر زدند.
-پایان-
پذیرای قر ها شما هستیم.🙏🚶🤡
کت و شلوار خود را به تن کرد.
صدای در آمد.
"بله؟"
در باز شد و ا'ت با لبخندی دلبرانه به داخل اتاق آمد.
"آماده ای؟"
کوک از آینه نگاهی به ا'ت انداخت. چقدر در لباس سفید زیبا شده بود. زیبایی خدادادی اش به همراه لباس عروسی اش زیبایی اش را چندین برابر کرده بود.
"آره. چطور شدم؟"
"مثل ماه شدی، ماهزاد."
از خجالت لبخندی زد.
"توام خوشتیپ شدی. فقط یه پاپیون مونده اونم خودم برات میبندم."
"مرسی."
پاپیون را از روی کنسول برداشت و به سمت جئون رفت.
یقه پیراهن را بالا زد و پاپیون را دور یقه بست.
" تمومه."
"عالی"
"بریم؟"
"اره، راستی دست گلت رو یادت نره."
" باشه."
" بفرمایید."
دسته گل را از دست کوک گرفت.
" الان دیگه میتونیم بریم."
روی جایگاه خود ایستادند و کشیش کلیسا شروع به خواندن متن سوگند نامه شد.
"جئون ا'ت ! آیا این مرد را به همسری می پذیری تا طبق قانون خداوند در پیمان مقدس زنشاویی با هم زندگی کنی؟ آیا دوستش خواهی داشت؟ مایه دلخوشی اش خواهی بود و در تنگدستی او را یاری خواهی کرد؟ "
" بله."
"جئون جونگکوک ! آیا این مرد را به همسری می پذیری تا طبق قانون خداوند در پیمان مقدس زناشویی با هم زندگی کنی؟ در ناخوشی و تندرسی ارجش خواهی نهاد و با چشم پوشی از دیگران تا وقتی که زنده ای خود را وقف او خواهی کرد؟ "
" در غم و شادی، تنگدستی و فراوانی، ناخوشی و تندرستی دوستت خواهم داشت و غمخوارت خواهم بود تا وقتی مرگ ما را از هم جدا کند. طبق قانون خداوند. با تو پیمان وافادری می بندم. با جسمم تو را می پستم و آنچه را در این دنیا دارم نثارت می کنم."
" خداوندا این حلقه را متبرک دار ! این زن و مرد زیر سایه تو وفادار به هم زندگی کنند. به عهد و پیمان خود وفادار باشند و این حلقه نشانی باشد از این موضوع زیر سایه سرورمان عیسی ـ مسیح. باشد که در جهانی دیگر جاودانی شوید. آمین!"
و سپس حلقه ها را در دستان یکدیگر کردند و بوسه ای بر لبان یکدیگر زدند.
-پایان-
پذیرای قر ها شما هستیم.🙏🚶🤡
۲۶.۵k
۰۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.