پارت ۴۲ : حاکمان جهنم ...
ا.ت که درحال خفه شدن بود گفت: جونگ کوک میشه ولم کنی خفه شدم
جونگ کوک آروم ا.ت رو آزاد کرد و گفت : کتاب رو بیخیال جمع کن بریم میخوام ببرمت بیرون
ا.ت : خیله خب باشه وایسا کتابا رو بدیم بعد هر جا خواستی منو ببر خب
خلاصه کتابا رو دادن و تا شب توی خیابون ها گشتن بعد کلی غذا و خوراکی خوردن رفتن لب ساحل آب بازی کردن و خیلی بهشون خوش گذشت خلاصه بعدش رفتن خونه و توبیخ شدن جهت اینکه تا ۱۰ و ۲ دیقه بیرون بودن و مجازاتشون شد اینکه تا دو روز حق بیرون رفتن ندارن و خلاصه با خنده رفتن توی اتاقشون
صبح روز بعد با شیطنت پسرا و اذیت کرد اگت گذشت که نوتلا و توت فرنگی هاشو بهش نمیدادن و سربه سرش گذاشتن که چاق شده
ا.ت هم بعد کلی مقاومت یهو زد زیر گریه و با گریه گفت : من دیگه چاق و زشت شدم مامانی
و با گریه پرید بغل زهرا خانم زهرا خانم هم همینطور که سر ا.ت ناز میکرد و میگفت چاق نشدی مامان جون میخوان اذیت کنن خلاصه ا.ت که آروم شد زهرا خانم با دمپایی افتاد به جون همشون و همشون رو حسابی کتک زد. بعدشم بهشون صبحونه نداد و گفت : اینا هرکولن بعد به بچه ی من گنده شدی پدصگا
کل اون روز با شادی گذشت و به همه خوش گذشت
فردا آخرین روزی بود که جونگ کو باید تلاش میکرد ات رو عاشق خودش کنه
و خلاصه آخرین تیرش روزه سوم بود
قرار بود همه برن شهر بازی
و زهرا خانم و آقا ممد رضا برن سوغاتی بخرن
و یه سر برن دیدن خاله ا.ت که تو آمریکا زندگی میکرد
خلاصه همه رفت شهر بازی
اخرای شب بود که داشتن بر میگشتن که یه مرد دست اگت رو گرفت : Oh AT, I finally saw you running, how much I suffered because of you, but I still want to taste you, that's why I came looking for you, my love.( اوه ا.ت بلاخره دیدمت میدوی چقدر به خاطر تو سختی کشیدم ولی هنوز دلم میخواد مزت و بچشم واسه ی همین اومدم دنبالت عشقم )
ا.ت : جونگ کوک این که همون مرتیکه اس
ولی جونگ کوک و امیر چیزی نمیدیدند و مثل سگ افتادن به جونه این مرتیکه و گرفتن زدنش بعدش هم به گوشه ای وبش کردن
ا.ت : امیر حالت خوبه داداشی
جونگ کوک تو خوبی
جونگ کوک سفت ا.ت رو بغل کرد : اگه تو خوب باشه منم خوبم عزیزم
ا.ت : آره من خوبم کوکی
جونگ کوک: پس منم خوبم قشنگم
امیر : این مرتیکه بود گه گفتی گه بیشتر از کپنش میخوره
جونگ کوک : منکه دادمش دست پلیس براش شکایت تنظیم کردم چطور آزادش کردن
ا.ت در حالی که اشکاش پاک مکرد گفت : شاید تز کله گنده های آمریکاست
امیر : هوف اشکال نداره بیاید بریم
ا.ت : امیر
امیر : سر راهم برای این جوجه خوراکی بخریم
ا.ت : خوبه ( فین)
جونگ کوک : من باهاس میرم دیگه
امیر : خیله خب ماهم میایم یه چیز واسه خودمون بخریم
ا.ت توی سبد نشسته بود و جونگ کوک تمام فروشگاه مبردش و ا.ت هرچی میخواست بر میداشت
جونگ کوک آروم ا.ت رو آزاد کرد و گفت : کتاب رو بیخیال جمع کن بریم میخوام ببرمت بیرون
ا.ت : خیله خب باشه وایسا کتابا رو بدیم بعد هر جا خواستی منو ببر خب
خلاصه کتابا رو دادن و تا شب توی خیابون ها گشتن بعد کلی غذا و خوراکی خوردن رفتن لب ساحل آب بازی کردن و خیلی بهشون خوش گذشت خلاصه بعدش رفتن خونه و توبیخ شدن جهت اینکه تا ۱۰ و ۲ دیقه بیرون بودن و مجازاتشون شد اینکه تا دو روز حق بیرون رفتن ندارن و خلاصه با خنده رفتن توی اتاقشون
صبح روز بعد با شیطنت پسرا و اذیت کرد اگت گذشت که نوتلا و توت فرنگی هاشو بهش نمیدادن و سربه سرش گذاشتن که چاق شده
ا.ت هم بعد کلی مقاومت یهو زد زیر گریه و با گریه گفت : من دیگه چاق و زشت شدم مامانی
و با گریه پرید بغل زهرا خانم زهرا خانم هم همینطور که سر ا.ت ناز میکرد و میگفت چاق نشدی مامان جون میخوان اذیت کنن خلاصه ا.ت که آروم شد زهرا خانم با دمپایی افتاد به جون همشون و همشون رو حسابی کتک زد. بعدشم بهشون صبحونه نداد و گفت : اینا هرکولن بعد به بچه ی من گنده شدی پدصگا
کل اون روز با شادی گذشت و به همه خوش گذشت
فردا آخرین روزی بود که جونگ کو باید تلاش میکرد ات رو عاشق خودش کنه
و خلاصه آخرین تیرش روزه سوم بود
قرار بود همه برن شهر بازی
و زهرا خانم و آقا ممد رضا برن سوغاتی بخرن
و یه سر برن دیدن خاله ا.ت که تو آمریکا زندگی میکرد
خلاصه همه رفت شهر بازی
اخرای شب بود که داشتن بر میگشتن که یه مرد دست اگت رو گرفت : Oh AT, I finally saw you running, how much I suffered because of you, but I still want to taste you, that's why I came looking for you, my love.( اوه ا.ت بلاخره دیدمت میدوی چقدر به خاطر تو سختی کشیدم ولی هنوز دلم میخواد مزت و بچشم واسه ی همین اومدم دنبالت عشقم )
ا.ت : جونگ کوک این که همون مرتیکه اس
ولی جونگ کوک و امیر چیزی نمیدیدند و مثل سگ افتادن به جونه این مرتیکه و گرفتن زدنش بعدش هم به گوشه ای وبش کردن
ا.ت : امیر حالت خوبه داداشی
جونگ کوک تو خوبی
جونگ کوک سفت ا.ت رو بغل کرد : اگه تو خوب باشه منم خوبم عزیزم
ا.ت : آره من خوبم کوکی
جونگ کوک: پس منم خوبم قشنگم
امیر : این مرتیکه بود گه گفتی گه بیشتر از کپنش میخوره
جونگ کوک : منکه دادمش دست پلیس براش شکایت تنظیم کردم چطور آزادش کردن
ا.ت در حالی که اشکاش پاک مکرد گفت : شاید تز کله گنده های آمریکاست
امیر : هوف اشکال نداره بیاید بریم
ا.ت : امیر
امیر : سر راهم برای این جوجه خوراکی بخریم
ا.ت : خوبه ( فین)
جونگ کوک : من باهاس میرم دیگه
امیر : خیله خب ماهم میایم یه چیز واسه خودمون بخریم
ا.ت توی سبد نشسته بود و جونگ کوک تمام فروشگاه مبردش و ا.ت هرچی میخواست بر میداشت
۴.۶k
۲۰ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.