part: 89
واقعا فک کرده انقد احمقم که نمیدونم خودش ازینا نمیزنه
اگه مال ی دختر دیگه باشه که اومده خونش چی
نه بابا امکان نداره کوک همچین کاری نمیکنه
همینجوری داشتم تو ذهنم با خودم کلنجار میرفتم نباید انقد زود نتیجه گیری میکردم که داره خیانت میکنه ولی این بیصاحاب چی میگه اونم تو اتاقش ترجیح دادم تا از چیزی مطمئن نشدم الکی کوکو متهم نکنم که بعدا پشیمون بشم
کوک: امشبو میمونی دیگه
هانا: نه میخوام برم خونه یکم استراحت کنم فردا کلی کار داریم
کوک: میمونی
هانا: خیررر
کوک: گفتم میمونی ینی میمونی
هانا: گفتم میرم ینی میرم
کوک:چرا اینقد ی دنده ای تو اخه میمونی جاییم نمیریدخترقشنگم، فهمیدی یا بیشتر توضیح بدم
خسته تر از چیزی بودم که بخوام باهاش وارد بحثی بشم که قطعا توش شکست میخوردم پس موندن بهترین راه بود
هانا: خب پس پاشو برو اتاقت من بخوابم
کوک: نگو که میخوای رو مبل بخوابی
هانا: ارع
کوک: چیشدی تو؟باید بغل من باشی
نمیخواستم ی حدس که معلوم نبود درسته یانه رابطمونو خراب کنه ولی نمیشد دست خودم نبود نمیخواستم حتی زیاد نزدیکش باشم دیوونه شدم رسما
هانا:میخوام اینجا بخوابم توام برو بخواب دیگه مزاحمم نشو که خستم
کوک که ازین رفتارم حسابی در عجبم بود بی توجه به حرفام بغلم کردو سمت اتاق راه افتاد
کوک:وقتی خودتم میدونی جات تو بغل منه چرا اینجوری میکنی
حرفی نزدم، حرفی واس گفتن نداشتم
رو تخت گذاشتم و بعد عوض کردن لباساش اومدو تو بغلش گرفتمو سرمو بوس کرد
کوک:تو چی داری که وقتی کنارتم یادم میره چیزی به اسم مشکل و درد هس
خودمو به خواب زده بودم ولی حرفاشو میشنیدم متوجه نشده بود که مثلا خوابم وقتی دید حرفی نمیزنم نگاهی بهم کردو چیز دیگه ای نگفتو پیشونیمو بوس کرد و اونم خوابید
***
ساعت7صبح بود و تا الان نخوابیده بودم انقد با خودم درگیر بودم نتونستم بخوابم بیحوصله اروم از بغل کوک اومدم بیرون و بعد اینکه لباسمو عوض کردم کیفمو برداشتم و از خونه زدم بیرون و سوار ماشین شدم
10دقیقه ای طول کشید تا برسم خونه
*
ی دوش کوتاه گرفتم و لباس پوشیدم
و موهامم خشک کردم
نگاهی به گوشیم انداختم که ببینم منیجرم زنگ زده یا نه که نه نزده بود
قهوه درس کردم و نشستم رو کاناپه و تلوزیونو روشن کردم ولی طبق معمول هیچ چیز بدرد بخوری نداشت خاموشش کردمو کنترلشم پرت کردم رو زمین
دستامو رو سرم گذاشتم بخاطر اینکه نخوابیده بودم سرم درد میکرد
یکم از قهوهمو خوردم و دراز کشیدم که یکم بخوابم ولی گوشیم به صدا دراومد
اگه مال ی دختر دیگه باشه که اومده خونش چی
نه بابا امکان نداره کوک همچین کاری نمیکنه
همینجوری داشتم تو ذهنم با خودم کلنجار میرفتم نباید انقد زود نتیجه گیری میکردم که داره خیانت میکنه ولی این بیصاحاب چی میگه اونم تو اتاقش ترجیح دادم تا از چیزی مطمئن نشدم الکی کوکو متهم نکنم که بعدا پشیمون بشم
کوک: امشبو میمونی دیگه
هانا: نه میخوام برم خونه یکم استراحت کنم فردا کلی کار داریم
کوک: میمونی
هانا: خیررر
کوک: گفتم میمونی ینی میمونی
هانا: گفتم میرم ینی میرم
کوک:چرا اینقد ی دنده ای تو اخه میمونی جاییم نمیریدخترقشنگم، فهمیدی یا بیشتر توضیح بدم
خسته تر از چیزی بودم که بخوام باهاش وارد بحثی بشم که قطعا توش شکست میخوردم پس موندن بهترین راه بود
هانا: خب پس پاشو برو اتاقت من بخوابم
کوک: نگو که میخوای رو مبل بخوابی
هانا: ارع
کوک: چیشدی تو؟باید بغل من باشی
نمیخواستم ی حدس که معلوم نبود درسته یانه رابطمونو خراب کنه ولی نمیشد دست خودم نبود نمیخواستم حتی زیاد نزدیکش باشم دیوونه شدم رسما
هانا:میخوام اینجا بخوابم توام برو بخواب دیگه مزاحمم نشو که خستم
کوک که ازین رفتارم حسابی در عجبم بود بی توجه به حرفام بغلم کردو سمت اتاق راه افتاد
کوک:وقتی خودتم میدونی جات تو بغل منه چرا اینجوری میکنی
حرفی نزدم، حرفی واس گفتن نداشتم
رو تخت گذاشتم و بعد عوض کردن لباساش اومدو تو بغلش گرفتمو سرمو بوس کرد
کوک:تو چی داری که وقتی کنارتم یادم میره چیزی به اسم مشکل و درد هس
خودمو به خواب زده بودم ولی حرفاشو میشنیدم متوجه نشده بود که مثلا خوابم وقتی دید حرفی نمیزنم نگاهی بهم کردو چیز دیگه ای نگفتو پیشونیمو بوس کرد و اونم خوابید
***
ساعت7صبح بود و تا الان نخوابیده بودم انقد با خودم درگیر بودم نتونستم بخوابم بیحوصله اروم از بغل کوک اومدم بیرون و بعد اینکه لباسمو عوض کردم کیفمو برداشتم و از خونه زدم بیرون و سوار ماشین شدم
10دقیقه ای طول کشید تا برسم خونه
*
ی دوش کوتاه گرفتم و لباس پوشیدم
و موهامم خشک کردم
نگاهی به گوشیم انداختم که ببینم منیجرم زنگ زده یا نه که نه نزده بود
قهوه درس کردم و نشستم رو کاناپه و تلوزیونو روشن کردم ولی طبق معمول هیچ چیز بدرد بخوری نداشت خاموشش کردمو کنترلشم پرت کردم رو زمین
دستامو رو سرم گذاشتم بخاطر اینکه نخوابیده بودم سرم درد میکرد
یکم از قهوهمو خوردم و دراز کشیدم که یکم بخوابم ولی گوشیم به صدا دراومد
۶.۱k
۰۵ تیر ۱۴۰۳