بدنش مثل بید میلرزید از اینکه قرار بود امشب دخترانه هایش
بدنش مثل بید میلرزید از اینکه قرار بود امشب دخترانه هایش را از دست بدهد هیجان داشت بنظرش آن مرد،مهربان جذاب و دلرحم بود و اجازه نمیداد درد بکشد درجایش طاقت نیاورد از روی تخت بلند شد اتاق را متر میکرد و به چند مین دیگر فکر میکرد چرا نمی آمد یعنی نا امید شده بود
حرفش تمام نشده بود که در اتاق به آرامی باز شد هیکل ورزشی و جذابش که از نظرش دل هر دختری را میبرد در چهار چوب در ظاهر شد بخاطر اینکه پرویی ازش سر نزند سرش را پایین انداخت خودش را جمع و جور کرد و لبان سرخش را با بیرحمی جویید
پسرک سرش را بلند کرد و به دختر خوش هیکل و توپر جلویش زل زد قد نسبتا بلد، موهای مانند موج دریا، هیکل هات و جذابش در نظرش زیبا و دلنشین بود آرام در را بست و نزدیک دخترک سر به زیر شد دو قدم دیگر را هم پر کرد و جلوی دخترک ایستاد آرام دستانش را بلند کرد و دور کمر باریک و هات دخترک حلقه کرد سر دخترک را که هنوزم پایین بود بوسید پیشانی اش را روی آن موهای خوش بو گذاشت، به آن فکر میکرد بوی توت فرنگی میداد یا شایدم وانیل شایدم بوی بهشت،
هرچه که بود به مشام مرد قصه مان خوش آمده بود سرش را آرام به سمت گوش دخترک کشید و زمزمه کرد از آن زمزمه هایی که دل میلرزاند و عاشق میکرد
_آماده ای خانومم
بدنش لرزش خفیفی کرد از آن کلمه (خانومم) به وجد آمده بود چقد به دلش مینشست سرش را آرام بلند کرد و در چشمان عسلی آن مرد نگاه کرد یعنی به این هم فکر میکرد که ان دختر در فاحشه خانه زندگی میکند یا زندگی میکرد بغضش گرفت سخت بود برایش فکر اینکه مرد جلویش آن را فقط زیر خوابش میدید و بس اما آن کلمه خانومم خبر از چیز دیگری میداد
..........
خب خب بچه نصف بیشتر پارتای رمانم به دلایلی پاک شده پس شاید بقیه رمان بازم خودم بنویسم پس زیاد سخت نگیرید ممنون🥺💜
حرفش تمام نشده بود که در اتاق به آرامی باز شد هیکل ورزشی و جذابش که از نظرش دل هر دختری را میبرد در چهار چوب در ظاهر شد بخاطر اینکه پرویی ازش سر نزند سرش را پایین انداخت خودش را جمع و جور کرد و لبان سرخش را با بیرحمی جویید
پسرک سرش را بلند کرد و به دختر خوش هیکل و توپر جلویش زل زد قد نسبتا بلد، موهای مانند موج دریا، هیکل هات و جذابش در نظرش زیبا و دلنشین بود آرام در را بست و نزدیک دخترک سر به زیر شد دو قدم دیگر را هم پر کرد و جلوی دخترک ایستاد آرام دستانش را بلند کرد و دور کمر باریک و هات دخترک حلقه کرد سر دخترک را که هنوزم پایین بود بوسید پیشانی اش را روی آن موهای خوش بو گذاشت، به آن فکر میکرد بوی توت فرنگی میداد یا شایدم وانیل شایدم بوی بهشت،
هرچه که بود به مشام مرد قصه مان خوش آمده بود سرش را آرام به سمت گوش دخترک کشید و زمزمه کرد از آن زمزمه هایی که دل میلرزاند و عاشق میکرد
_آماده ای خانومم
بدنش لرزش خفیفی کرد از آن کلمه (خانومم) به وجد آمده بود چقد به دلش مینشست سرش را آرام بلند کرد و در چشمان عسلی آن مرد نگاه کرد یعنی به این هم فکر میکرد که ان دختر در فاحشه خانه زندگی میکند یا زندگی میکرد بغضش گرفت سخت بود برایش فکر اینکه مرد جلویش آن را فقط زیر خوابش میدید و بس اما آن کلمه خانومم خبر از چیز دیگری میداد
..........
خب خب بچه نصف بیشتر پارتای رمانم به دلایلی پاک شده پس شاید بقیه رمان بازم خودم بنویسم پس زیاد سخت نگیرید ممنون🥺💜
۳.۴k
۲۶ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.