part: 78
"𝐦𝐲 𝐝𝐚𝐝𝐝𝐲"
"ویو انالی"
که تهیونگ خم شدم و یونتان بقلش گرفت
وای سکته کردم
ته: اوه....میبینم یکی بیداره
انا: یونتان بیدارم کرد
ته: چطوری؟
انا: پرید رو پام
تهیونگ داشت یونتان بغل میکردو ناز میکرد
انا: هعی ...این بی انصافیه
ته: چرا ؟
انا : داری زیادی بهش محبت میکنی ...درحالی که اصلا بم توجه نمیکنی
با تعجب نگام کرد
یونتان و گذاشت زمین
و درو بست
دستشو داخل جیبش گذاشت وبه طرفم قدم برداشت
ته: چیه؟......حسودیت میشه
رو صورتم خم شده بود
انا: معلومه که ارع
کنار رو تخت دراز کشید
ته: وایی چقدر خستم
انا: تو چرا دیر میای؟
ته: باری که برام میاد این ساعتاست
انا: اها ....تهیونگ
ته: جونم؟
سرم گیج میرفت
انگار حال تهوه دارم
چشمامم سیاهی میره
ته: انا؟
وای باید برم سرویس
چرا نمیتونم پاشم؟
تهیونگ نشست
ته: انا خوبی؟
از جام بلند شدم ک یه دفعه دوییدم سمت سرویس
و تا تونستم بالا اوردم تا جایی که معدم میسوخت
ته: انا چیشده؟؟بهتری؟؟
شورتم دتخل روشویی شستم
انا: اره ...
تا خواستم یه قدم بلند شم چشمام سیاهی رفت........
"ویو تهیونگ"
انالی به سمتم امدد وو یه دفعه از حال رفت ....سری گرفتمش
ته: انا ؟....انا؟
رو تخت گذاشتمش
بالا اورد ..سرش گیج رفت.....پس جوی نیست ...فقط یه احتمال مونده
کی با دوبار باردار میشه؟
"فلش بک"
شب اول
راند اول
راند دوم
راند سوم
راند چهارم
راند شیشم
راند هفتم
امروز
راند اول
ران دوم
"پایان فلش بک"
نه انگار میتونه بشه😐( این داداشمون خودشم نمیدونه چیکار کرده)
رفتم اشپز خونه و با بزداشتن یه لیوان شربت برگشتم
به زور یکمی ازشو به انا دادم
که بعد از چند دقیثا یه کم بهشو امد
انا: چیشده؟
ته:: بهتری؟؟ جاییت درد نمیکنه؟
انا::نه خوبم
ته: بریم دکتر؟
انا :نه برا چی؟؟ الان خوبم
ته: بریم دیگه...شاید مشکلی پیش امده
انا: نه....
ته: ارع بریم بریمم....برات خراکیم میگیرم پاشو پاشو
انا:: ای بالا....میگیریا
ته: باسه ..بریم؟
انا: ارع
انا اماده شدو رفتیم
واییی وای فقط یک درصد اون چییزی که من فک میکنم باشههه یکمم
جلوی بیمارستان نگه داشتم
صبح زود بود پس یعنی خلوته
وارد شدیم و بعد از دو نفر نوبت ما شد
خلاصه بعد از کلی ازمایشو این چییزا
باید یه ساعتی منتظر میموندیم
انا: میشه یچییزی برام بگیریی..هیچی نخوردم
ته: باشه تو وایسا
انا: باش
رفتم و داخل غذا خوریه بیمارستان
و بعد از گرفتن کیک کوچیک شکلاتی ( چون میدونست انا شکلات دوست داره) برگشتم به اون طبقه که انگار انا داشت با کسی حرف میزد یکم نزدیک رفتم که دیوم اون شخص.....
"ویو انالی"
که تهیونگ خم شدم و یونتان بقلش گرفت
وای سکته کردم
ته: اوه....میبینم یکی بیداره
انا: یونتان بیدارم کرد
ته: چطوری؟
انا: پرید رو پام
تهیونگ داشت یونتان بغل میکردو ناز میکرد
انا: هعی ...این بی انصافیه
ته: چرا ؟
انا : داری زیادی بهش محبت میکنی ...درحالی که اصلا بم توجه نمیکنی
با تعجب نگام کرد
یونتان و گذاشت زمین
و درو بست
دستشو داخل جیبش گذاشت وبه طرفم قدم برداشت
ته: چیه؟......حسودیت میشه
رو صورتم خم شده بود
انا: معلومه که ارع
کنار رو تخت دراز کشید
ته: وایی چقدر خستم
انا: تو چرا دیر میای؟
ته: باری که برام میاد این ساعتاست
انا: اها ....تهیونگ
ته: جونم؟
سرم گیج میرفت
انگار حال تهوه دارم
چشمامم سیاهی میره
ته: انا؟
وای باید برم سرویس
چرا نمیتونم پاشم؟
تهیونگ نشست
ته: انا خوبی؟
از جام بلند شدم ک یه دفعه دوییدم سمت سرویس
و تا تونستم بالا اوردم تا جایی که معدم میسوخت
ته: انا چیشده؟؟بهتری؟؟
شورتم دتخل روشویی شستم
انا: اره ...
تا خواستم یه قدم بلند شم چشمام سیاهی رفت........
"ویو تهیونگ"
انالی به سمتم امدد وو یه دفعه از حال رفت ....سری گرفتمش
ته: انا ؟....انا؟
رو تخت گذاشتمش
بالا اورد ..سرش گیج رفت.....پس جوی نیست ...فقط یه احتمال مونده
کی با دوبار باردار میشه؟
"فلش بک"
شب اول
راند اول
راند دوم
راند سوم
راند چهارم
راند شیشم
راند هفتم
امروز
راند اول
ران دوم
"پایان فلش بک"
نه انگار میتونه بشه😐( این داداشمون خودشم نمیدونه چیکار کرده)
رفتم اشپز خونه و با بزداشتن یه لیوان شربت برگشتم
به زور یکمی ازشو به انا دادم
که بعد از چند دقیثا یه کم بهشو امد
انا: چیشده؟
ته:: بهتری؟؟ جاییت درد نمیکنه؟
انا::نه خوبم
ته: بریم دکتر؟
انا :نه برا چی؟؟ الان خوبم
ته: بریم دیگه...شاید مشکلی پیش امده
انا: نه....
ته: ارع بریم بریمم....برات خراکیم میگیرم پاشو پاشو
انا:: ای بالا....میگیریا
ته: باسه ..بریم؟
انا: ارع
انا اماده شدو رفتیم
واییی وای فقط یک درصد اون چییزی که من فک میکنم باشههه یکمم
جلوی بیمارستان نگه داشتم
صبح زود بود پس یعنی خلوته
وارد شدیم و بعد از دو نفر نوبت ما شد
خلاصه بعد از کلی ازمایشو این چییزا
باید یه ساعتی منتظر میموندیم
انا: میشه یچییزی برام بگیریی..هیچی نخوردم
ته: باشه تو وایسا
انا: باش
رفتم و داخل غذا خوریه بیمارستان
و بعد از گرفتن کیک کوچیک شکلاتی ( چون میدونست انا شکلات دوست داره) برگشتم به اون طبقه که انگار انا داشت با کسی حرف میزد یکم نزدیک رفتم که دیوم اون شخص.....
۲۷.۸k
۰۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۶۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.