p6
ب:کوک اخه
کوک:ششش (میاد نزدیکش)تو بیا بیب
ب:چ چی
کوک:(چشمک)
ب:اه ق ق قلبم
ج:چیشد خواهر عاشق شدی
ب:ببند
ج:باشه(پوزخند)
ب:تو با تهیونگ برو من میرم کمی بگردم
ج:بابا نمیزاره ها
ب :تو بهش نگو
ج:امم نمیدونم
ب:رو مخمی به خدا
ج:همچین(اروم)(پوزخند)
جیمین:بندایا نمیای
ب:عا جیمین اومدی بریم
لینا:بدوئین
جیسا:
اون سه تا چغندر رفتن به به قراره با اوپا تنها باشم هووو(یواشتر جر مبخوری)
ب:
دختره چغندر میگه پس اونو با تهیونگ تنها میزارم ههه یواش تر جر میخوری(😂😂😂😂)
به کریستال گفتم(ایشون درخواستی میباشن😂💫💋)
که بگه پام درد میکنه و با جیسا دوست بشه و با ماشینمون بره تا جیسا با تهیونگ تنها نباشه
ما سه تایی هم رفتیم شهربازی😂💫
ج:
داشتم میرفتم که همون پسر که به بندایا میگف بیا بریم بیرون رو دیدم(کوک رو میگه) با پوزخند رفتم پیشش
ج:سلام اقای...
کوک:(برمیگرده طرف اون)جونگ کوک
ج:اهای اقای جونگ کوک میگم قرار بوده با خواهرمبری بیرون
کوک:خب
ج:میخوام بگم که😏....(میفهمین)
ویو ته:
منتظر دخترا بودم که یه دختر ناله کرد وقتی رفتم طرف صدا یه دختر بود که گریه میکرد
ته:چیزی شده؟
دختر:پ پام هق
ته:گریه نکن بلند شو بیا ماشین
دخر:نه مزاحم میشم
ته:
بلندش کردم گذاشتم تو ماشین
ج:
بعد اینکه با کوک حرف زدم رفتم داخل ماشین نشستم که دختری دیدم این دیگه کیه
ج:تهیونگگگگ این کیه
ته:
اهم ..خانم لی ایشون پاش درد میکرد اوردمش ماشین
کیریستال:خیلی معذرت میخوام
ج:اههه اوک
کی:میشه دوس بشیم
ج:اممم اوک
کی:اسمم کریستال هست
ج:منم جیسا هستم
کی:خوشبختم
ته:بندایا کجاس؟
ج:گف که با دوستاش میره
ته:چییییی
ج:خب گف میره بیرون
ته:اههه خداا
ته:زود شماها رو برسونم برمدنبالش
ته:
بعد چند دقیقه کیریستال رو گذاشتم خونش که جیسا گف میره خونه اونا به اقای لی گفتمکه جیسا رف خونه اونا
هرچقدر زنگ میزدم بندایا بر نمیداشت یا خدا چیزی نشده
ب:
بعد شهربازی رفتم پارکی که کوک گفته بود
کوک:به به خانم بندایا خوش اومدی
ب:مرسی حالا بگو چی چیمیگی
کوک:میخوامبگم که(بوم رنگ میریزه رو بندایا)
ب:چ چه کار میکنینیییییی
اینم از این پارت همایتا خولب نیستنااااا برا همین شرط میزارم
اگه بالای ۵۰ لایکا رفتن بالا میزارم
کوک:ششش (میاد نزدیکش)تو بیا بیب
ب:چ چی
کوک:(چشمک)
ب:اه ق ق قلبم
ج:چیشد خواهر عاشق شدی
ب:ببند
ج:باشه(پوزخند)
ب:تو با تهیونگ برو من میرم کمی بگردم
ج:بابا نمیزاره ها
ب :تو بهش نگو
ج:امم نمیدونم
ب:رو مخمی به خدا
ج:همچین(اروم)(پوزخند)
جیمین:بندایا نمیای
ب:عا جیمین اومدی بریم
لینا:بدوئین
جیسا:
اون سه تا چغندر رفتن به به قراره با اوپا تنها باشم هووو(یواشتر جر مبخوری)
ب:
دختره چغندر میگه پس اونو با تهیونگ تنها میزارم ههه یواش تر جر میخوری(😂😂😂😂)
به کریستال گفتم(ایشون درخواستی میباشن😂💫💋)
که بگه پام درد میکنه و با جیسا دوست بشه و با ماشینمون بره تا جیسا با تهیونگ تنها نباشه
ما سه تایی هم رفتیم شهربازی😂💫
ج:
داشتم میرفتم که همون پسر که به بندایا میگف بیا بریم بیرون رو دیدم(کوک رو میگه) با پوزخند رفتم پیشش
ج:سلام اقای...
کوک:(برمیگرده طرف اون)جونگ کوک
ج:اهای اقای جونگ کوک میگم قرار بوده با خواهرمبری بیرون
کوک:خب
ج:میخوام بگم که😏....(میفهمین)
ویو ته:
منتظر دخترا بودم که یه دختر ناله کرد وقتی رفتم طرف صدا یه دختر بود که گریه میکرد
ته:چیزی شده؟
دختر:پ پام هق
ته:گریه نکن بلند شو بیا ماشین
دخر:نه مزاحم میشم
ته:
بلندش کردم گذاشتم تو ماشین
ج:
بعد اینکه با کوک حرف زدم رفتم داخل ماشین نشستم که دختری دیدم این دیگه کیه
ج:تهیونگگگگ این کیه
ته:
اهم ..خانم لی ایشون پاش درد میکرد اوردمش ماشین
کیریستال:خیلی معذرت میخوام
ج:اههه اوک
کی:میشه دوس بشیم
ج:اممم اوک
کی:اسمم کریستال هست
ج:منم جیسا هستم
کی:خوشبختم
ته:بندایا کجاس؟
ج:گف که با دوستاش میره
ته:چییییی
ج:خب گف میره بیرون
ته:اههه خداا
ته:زود شماها رو برسونم برمدنبالش
ته:
بعد چند دقیقه کیریستال رو گذاشتم خونش که جیسا گف میره خونه اونا به اقای لی گفتمکه جیسا رف خونه اونا
هرچقدر زنگ میزدم بندایا بر نمیداشت یا خدا چیزی نشده
ب:
بعد شهربازی رفتم پارکی که کوک گفته بود
کوک:به به خانم بندایا خوش اومدی
ب:مرسی حالا بگو چی چیمیگی
کوک:میخوامبگم که(بوم رنگ میریزه رو بندایا)
ب:چ چه کار میکنینیییییی
اینم از این پارت همایتا خولب نیستنااااا برا همین شرط میزارم
اگه بالای ۵۰ لایکا رفتن بالا میزارم
۲۷.۵k
۱۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.