شاگرد انتقالی پارت 26
چند روز بعد:
من وارد کلاس شدم و روی صندلی نشستم کتاب و دفتر علوم را روی میز گذاشتم امتحان میان ترم علوم داشتیم کمی بعد از وارد شدن من به کلاس مایکی وارد شد و کنار من نشست با لبخند به نگاه می کرد
مایکی:خسته نباشی!
ا/ت: از چی؟
مایکی: دعوای خیلی خوبی بود!
ا/ت:آره! ولی من هنوزم سر در نیاوردم که چرا کیساکی اون ریختی او مده بود سر دعوا؟
مایکی: خیلی بهش میومد! وقت هایی که موهایش رو تغریبا زرد متمایل به سیاه که خیلی خیلی تیره بود از دور اینطوری به نظر می رسید که انگار کفتر شاشیده رو موهاش! ولی صورتی واقعا بهش میومد!
من با این حرف مایکی خندیدم و به او نگاه کردم
ا/ت: همینطوره!
معلم وارد کلاس شد و روی صندلی اش نشست
معلم: امیدوارم همه برای امتحان علوم آماده باشین!
بچه ها: بله!
مایکی در قیافه اش کمی استرس و نگرانی دیده می شد مشخص بود که هیچ چیز نخوانده است! برگه ها پخش شد سوال ها زیاد هم سخت نبودند و من مشغول نوشتن شدم دیدم که باز مایکی گرفتار شده است!😕 آرام ورقه ی خودم را به سمت او چرخاندم تا او هم بنویسد!
زززنننننننگ! زنگ مدرسه بود وقت آن که به خانه برگردیم من و مایکی با هم از مدرسه خارج شدیم!
ا/ت: امتحانات رو خوب نوشتی مایکی؟
مایکی با یک دوریاکی تو دهنش: آره! خوب بود!
به اونجایی از خیابون رسیدم که باید جدا بشیم!
مایکی: نظرت چیه امروز رو بیای خونه ی من ، هومم؟
ا/ت: متاسفم! فعلا درس دارم تو هم بهتر درست و بخونی امتحانات نزدیکه!
مایکی قیافه ای داشت که انگار کمی ناامید شده است ولی بی خیال شد خداحافظی کرد و رفت من خیلی خسته بودم سریع به خانه رسیدم روی تخت افتادم و خوابیدم...
____________________________________________
لطفا اگه ایده ای چیزی دارین تو کامنت ها برام بگید!
لایک کنین کامنت هم بدید!
من وارد کلاس شدم و روی صندلی نشستم کتاب و دفتر علوم را روی میز گذاشتم امتحان میان ترم علوم داشتیم کمی بعد از وارد شدن من به کلاس مایکی وارد شد و کنار من نشست با لبخند به نگاه می کرد
مایکی:خسته نباشی!
ا/ت: از چی؟
مایکی: دعوای خیلی خوبی بود!
ا/ت:آره! ولی من هنوزم سر در نیاوردم که چرا کیساکی اون ریختی او مده بود سر دعوا؟
مایکی: خیلی بهش میومد! وقت هایی که موهایش رو تغریبا زرد متمایل به سیاه که خیلی خیلی تیره بود از دور اینطوری به نظر می رسید که انگار کفتر شاشیده رو موهاش! ولی صورتی واقعا بهش میومد!
من با این حرف مایکی خندیدم و به او نگاه کردم
ا/ت: همینطوره!
معلم وارد کلاس شد و روی صندلی اش نشست
معلم: امیدوارم همه برای امتحان علوم آماده باشین!
بچه ها: بله!
مایکی در قیافه اش کمی استرس و نگرانی دیده می شد مشخص بود که هیچ چیز نخوانده است! برگه ها پخش شد سوال ها زیاد هم سخت نبودند و من مشغول نوشتن شدم دیدم که باز مایکی گرفتار شده است!😕 آرام ورقه ی خودم را به سمت او چرخاندم تا او هم بنویسد!
زززنننننننگ! زنگ مدرسه بود وقت آن که به خانه برگردیم من و مایکی با هم از مدرسه خارج شدیم!
ا/ت: امتحانات رو خوب نوشتی مایکی؟
مایکی با یک دوریاکی تو دهنش: آره! خوب بود!
به اونجایی از خیابون رسیدم که باید جدا بشیم!
مایکی: نظرت چیه امروز رو بیای خونه ی من ، هومم؟
ا/ت: متاسفم! فعلا درس دارم تو هم بهتر درست و بخونی امتحانات نزدیکه!
مایکی قیافه ای داشت که انگار کمی ناامید شده است ولی بی خیال شد خداحافظی کرد و رفت من خیلی خسته بودم سریع به خانه رسیدم روی تخت افتادم و خوابیدم...
____________________________________________
لطفا اگه ایده ای چیزی دارین تو کامنت ها برام بگید!
لایک کنین کامنت هم بدید!
۲.۰k
۲۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.