Namjin
Part 12✨
و خودمو به دستش سپردم...
ویو جین:
حرارت بدنامون بالا رفته بود.و پاهام شل شده بودن.. برای همین ناخداگاه روی تخت افتادم،و نامجون لبام و کل بدنم رو فتح کرده بود..
ویو نامجون:
دیگه دارم کنترل مو از دست میدم به طور وحشتناکی بدنم داغ کرده و عرق کردم اگر ادامه پیدا کنه...
نامجون لبهاشو از لب های جین جدا کرد...
ویو نامجین: نفس های گرمش صورتم رو نوازش می کرد..
نامجون سر جین را روی سینش گذاشت و در آغوشش گرفت..
*جین خشکش زده بود... ساکت بود و فقط نفس نفس میزد..
نامجون که حال جین رو دید سعی کرد اونو به خودش بیاره و دستشو لای موهای جین برد..
+انتظار این کار رو ازم نداشتی.. نه!؟
جین سکوت کوتاهی کرده و...
_ دیگه نمیتونم... از سرم گذشته..!
+ برای چی ..؟!چی داری میگی؟! منظورت چیه..؟!؟؟
جین اشک تو چشاش جمع شد و گفت..
_واقعا گیج شدم.. روز اول اومدی و یه مشت کوبندی تو صورتم ...بعد به زخم لب رسیدگی کردی.. منو از دست اون لعنتی نجات دادی ...
_یه هفته پیش منو چسبوند به دیوار.. ولی کله هفته بعدش تظاهر کردی که منو نمیبینی و اصلا وجود ندارم ، الانم اینجوری کردی ، دلیل رفتارات چیه..؟!
_منو بازیچه خودت کردی.!؟«باداد و عصبانیت»
+هر موقع تو دلیل فرار کردن تو درست مثل یه پسر خوب گفتی من میگم..
_ی بار بهت گفتم..
+یادم رفته... دوباره بگو.
_فاااااااک... یعنی چییی؟!
نامجون تو چشماش زل زد ...که باعث شد حرف جین تو گلوش خفه بشه..
+لطفاً دوباره بهم بگو..
_اممم اام خب.... شتت..
خوب این درست نیست ما دشمنیم..
+حاشیه نرو..وو
اااااه... یه دقیقه نپر وسط حرفم..،خیلی احمقانست ..ولی ..ولی ..من دوست دارم
نامجون بعد از شنیدن حرف جین یه لبخند روی لباش نقش بست..
ویو نامجون:میدونستم...
+ولی من دوست ندارم..«خنده دار و مسخره»
جین سرشو به سینه نامجون کو بود...
_ خیلی عوضی ای... پس چرا اینطوری میکنی
+ هه هه..شوخی کردم من دوست دارم.«با خنده..»
جین که انگار متوجه شوخی بودن نامجون نشده بود با شنیدن این حرف نامجون چشماش چهار تا شد... دوباره خشکش زد..
بعد از چند دقیقه تو چشماش نگاه کردن جین توی بغل نامجون خوابید..
ویو نامجون:نگاش کن کی فکرشو میکرد یه روز دشمنای خونی عاشق هم شن؟!..
لایک و کامنتتت..
دوستون دارمم بوص بوص 💋💋
حمایت کنین تا امشب پارت اخرم بزارم..✌️🌑
و خودمو به دستش سپردم...
ویو جین:
حرارت بدنامون بالا رفته بود.و پاهام شل شده بودن.. برای همین ناخداگاه روی تخت افتادم،و نامجون لبام و کل بدنم رو فتح کرده بود..
ویو نامجون:
دیگه دارم کنترل مو از دست میدم به طور وحشتناکی بدنم داغ کرده و عرق کردم اگر ادامه پیدا کنه...
نامجون لبهاشو از لب های جین جدا کرد...
ویو نامجین: نفس های گرمش صورتم رو نوازش می کرد..
نامجون سر جین را روی سینش گذاشت و در آغوشش گرفت..
*جین خشکش زده بود... ساکت بود و فقط نفس نفس میزد..
نامجون که حال جین رو دید سعی کرد اونو به خودش بیاره و دستشو لای موهای جین برد..
+انتظار این کار رو ازم نداشتی.. نه!؟
جین سکوت کوتاهی کرده و...
_ دیگه نمیتونم... از سرم گذشته..!
+ برای چی ..؟!چی داری میگی؟! منظورت چیه..؟!؟؟
جین اشک تو چشاش جمع شد و گفت..
_واقعا گیج شدم.. روز اول اومدی و یه مشت کوبندی تو صورتم ...بعد به زخم لب رسیدگی کردی.. منو از دست اون لعنتی نجات دادی ...
_یه هفته پیش منو چسبوند به دیوار.. ولی کله هفته بعدش تظاهر کردی که منو نمیبینی و اصلا وجود ندارم ، الانم اینجوری کردی ، دلیل رفتارات چیه..؟!
_منو بازیچه خودت کردی.!؟«باداد و عصبانیت»
+هر موقع تو دلیل فرار کردن تو درست مثل یه پسر خوب گفتی من میگم..
_ی بار بهت گفتم..
+یادم رفته... دوباره بگو.
_فاااااااک... یعنی چییی؟!
نامجون تو چشماش زل زد ...که باعث شد حرف جین تو گلوش خفه بشه..
+لطفاً دوباره بهم بگو..
_اممم اام خب.... شتت..
خوب این درست نیست ما دشمنیم..
+حاشیه نرو..وو
اااااه... یه دقیقه نپر وسط حرفم..،خیلی احمقانست ..ولی ..ولی ..من دوست دارم
نامجون بعد از شنیدن حرف جین یه لبخند روی لباش نقش بست..
ویو نامجون:میدونستم...
+ولی من دوست ندارم..«خنده دار و مسخره»
جین سرشو به سینه نامجون کو بود...
_ خیلی عوضی ای... پس چرا اینطوری میکنی
+ هه هه..شوخی کردم من دوست دارم.«با خنده..»
جین که انگار متوجه شوخی بودن نامجون نشده بود با شنیدن این حرف نامجون چشماش چهار تا شد... دوباره خشکش زد..
بعد از چند دقیقه تو چشماش نگاه کردن جین توی بغل نامجون خوابید..
ویو نامجون:نگاش کن کی فکرشو میکرد یه روز دشمنای خونی عاشق هم شن؟!..
لایک و کامنتتت..
دوستون دارمم بوص بوص 💋💋
حمایت کنین تا امشب پارت اخرم بزارم..✌️🌑
۶.۰k
۰۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.