Are you OK(part.6)
Are you OK(part.6)
نفس عمیقی کشید
نگاهی به صورت خسته تهیونگ انداخت
تهیونگ سرشو رو میز گذاشت
_تهیونگ...خستهاینمیخوای بریم خونه!؟
ته سرشو بالا آورد و لبخندی به کوک زد و از جاش بلند شد
_الان میریم
آروم دستشو به دیوار گرفت
سرش گیج میرفت عین همیشه
به سمت جونگکوک راه افتاد که چشماش سیاهی رفت و با زانو روی زمین فرود اومد
کوک از جاش بلند شد و دست تهیونگو گرفت
_ته!خوبی!؟
ته لباشو از هم فاصله داد و بلند شد
_خوبم کوک
در اتاقشو باز کرد و با کمک کوک بیرون رفتن
روی صندلی کنار راننده نشست و صندلیو عقب داد و دراز کشید
_اوه...جونگکوکا میتونی...میتونی رانندگی کنی!؟سرم درد میکنه
کوک پشت فرمون نشست و به تهیونگ خیره شد که چشماشو بسته بود
_ته مطمئنی نمیخوای بریم دکتر!؟
_نه چیزی نیست
کوک ماشینو روشن کرد و به سمت خونه به راه افتاد
دم در خونه که رسیدن جونگکوک آروم دست تهیونگ رو تکون داد و که چشمای تهیونگ باز شد
_رسیدیم!؟
_آره بلند شو..
تهیونگ خودشو رو تخت انداخت
کوک آروم کنارش نشست
_ته...
_کوک نمیخوام برم دکتر خوبم
جونگکوک لبشو جوید کنار تهیونگ رو تخت نشست و دست ته رو گرفت
_باشه...هر جور راحتی
کوک چراغو خاموش کرد و کنار تهیونگ خوابید
طولی نکشید که تهیونگ خوابش برد
کوک آروم پتو رو روی تهیونگ کشید
خواست از روی تخت بلند شه که ته دستشو گرفت و به سمت خودش کشید
چشماش مقابل چشمای ته بود
لباشون با هم یه سانت فاصله داشت
قلب کوک تند تند میزد
تهیونگ لبخند قشنگی زد
_کوک...دیشب چیکار میکردی...همونارو امشبم انجام بده
تهیونگ لباشو به لبای کوک رسوند که هر دوتاشون چشماشونو بستن(اسلاید سوم)
مک عمیقی به لب پایینش زد
_جونگکوکا...میدونی...این کارت بهم آرامش میده...
کوک با چشمای از تعجب باز شده بهش خیره شد
نفس حبس شده بود
_کوک...من خیلی وقته عاشقتم...خیلی وقته...
جئون رو روی تخت انداخت و مشغول به بوسیدن لبش شد
نفس عمیقی کشید
نگاهی به صورت خسته تهیونگ انداخت
تهیونگ سرشو رو میز گذاشت
_تهیونگ...خستهاینمیخوای بریم خونه!؟
ته سرشو بالا آورد و لبخندی به کوک زد و از جاش بلند شد
_الان میریم
آروم دستشو به دیوار گرفت
سرش گیج میرفت عین همیشه
به سمت جونگکوک راه افتاد که چشماش سیاهی رفت و با زانو روی زمین فرود اومد
کوک از جاش بلند شد و دست تهیونگو گرفت
_ته!خوبی!؟
ته لباشو از هم فاصله داد و بلند شد
_خوبم کوک
در اتاقشو باز کرد و با کمک کوک بیرون رفتن
روی صندلی کنار راننده نشست و صندلیو عقب داد و دراز کشید
_اوه...جونگکوکا میتونی...میتونی رانندگی کنی!؟سرم درد میکنه
کوک پشت فرمون نشست و به تهیونگ خیره شد که چشماشو بسته بود
_ته مطمئنی نمیخوای بریم دکتر!؟
_نه چیزی نیست
کوک ماشینو روشن کرد و به سمت خونه به راه افتاد
دم در خونه که رسیدن جونگکوک آروم دست تهیونگ رو تکون داد و که چشمای تهیونگ باز شد
_رسیدیم!؟
_آره بلند شو..
تهیونگ خودشو رو تخت انداخت
کوک آروم کنارش نشست
_ته...
_کوک نمیخوام برم دکتر خوبم
جونگکوک لبشو جوید کنار تهیونگ رو تخت نشست و دست ته رو گرفت
_باشه...هر جور راحتی
کوک چراغو خاموش کرد و کنار تهیونگ خوابید
طولی نکشید که تهیونگ خوابش برد
کوک آروم پتو رو روی تهیونگ کشید
خواست از روی تخت بلند شه که ته دستشو گرفت و به سمت خودش کشید
چشماش مقابل چشمای ته بود
لباشون با هم یه سانت فاصله داشت
قلب کوک تند تند میزد
تهیونگ لبخند قشنگی زد
_کوک...دیشب چیکار میکردی...همونارو امشبم انجام بده
تهیونگ لباشو به لبای کوک رسوند که هر دوتاشون چشماشونو بستن(اسلاید سوم)
مک عمیقی به لب پایینش زد
_جونگکوکا...میدونی...این کارت بهم آرامش میده...
کوک با چشمای از تعجب باز شده بهش خیره شد
نفس حبس شده بود
_کوک...من خیلی وقته عاشقتم...خیلی وقته...
جئون رو روی تخت انداخت و مشغول به بوسیدن لبش شد
۲۱.۰k
۱۲ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.