فیک کوک(پرستار بچه) پارت 7
برای استایل بغلم کرد و منو گذاشت روی تخت هنوز لباسام خیس بودن و خیلی سردم بود سرم گیج رفت و خوابم برد فقط صدای قفل در رو شنیدم...
از دید کوک:
وقتی گذاشتمش روی تخت رفتم در رو قفل کردم وقتی برگشتم دیدم چشماش بستست نگران شدم و هرچی تکونش دادم بیدار نشد گفتم شاید سردش شده... چاره ای نداشتم برای همین لباس هاشو در اوردم و لباس خودمو تنش کردم
از دید لیا:
چشمام رو که باز کردم دیدم لباس جدید تنمه و کوک کنارم دراز کشیده همون موقع کلی فکر از ذهنم رد شد و با صدای کوک به خودم اومدم
کوک:لیا لیا خوبی؟
لیا: اوهوم خوبم ولی... تو که کاری باهام نکردی
کوک:....
لیا:جواب بده
کوک:....
لیا: هیییی
کوک: ام... کاری نکردم ولی میخوای بدونی قراره چکار کنم؟
لیا:چ.... چ... چکار
از دید کوک:
وقتی خواب بود تمام مدت بهش زل زده بودم لباس صورتیش خیلی قشنگ بودن دقت نکرده بودم انقد پوست صاف و خوبی داره... حتی یدونه جوش کوچیک هم نداره
از دید لیا:
یدفعه اومدم روم و دستاش رو گذاشت دو طرف سرم
هنگ کرده بودم و نمیتونستم کاری بکنم
فاصله صورتش باهام یک میلی متر شده بود
و بعلهههه لباش رو گذاشت رو لبام و تکون نمیداد بعد چند دقیقه شروع کرد به مک زدن لبام و وسطاش گاز هم میگرفت
کلی تقلا کردم که از روم بره کنار ولی گوش نمیکرد بعد چند دقیقه از روم بلند شد
منم خیلی عصبی شده بودم بلند شدم و هرچی تونستم گفتم
لیا: این چه کاری بود _مگه من خدمتکار نیستم_ تو خودت بچه داری _ زنت کجاست_ قرار نبود منو بوس کنی و....
کوک: هیسسس من پدر خواندشم و قراره تو زنم بشی و میتونم هر چی خواستم بوست کنم شیفهم شد؟
لیا: م... م.. من زنت بشم؟
کوک:اره مگه نشنیدی دوبار تکرار نمیکنم
لیا: ولی تو قرار داد نبود
کوک: قانون شماره 3: تو مال منی😈
از دید کوک:
وقتی گذاشتمش روی تخت رفتم در رو قفل کردم وقتی برگشتم دیدم چشماش بستست نگران شدم و هرچی تکونش دادم بیدار نشد گفتم شاید سردش شده... چاره ای نداشتم برای همین لباس هاشو در اوردم و لباس خودمو تنش کردم
از دید لیا:
چشمام رو که باز کردم دیدم لباس جدید تنمه و کوک کنارم دراز کشیده همون موقع کلی فکر از ذهنم رد شد و با صدای کوک به خودم اومدم
کوک:لیا لیا خوبی؟
لیا: اوهوم خوبم ولی... تو که کاری باهام نکردی
کوک:....
لیا:جواب بده
کوک:....
لیا: هیییی
کوک: ام... کاری نکردم ولی میخوای بدونی قراره چکار کنم؟
لیا:چ.... چ... چکار
از دید کوک:
وقتی خواب بود تمام مدت بهش زل زده بودم لباس صورتیش خیلی قشنگ بودن دقت نکرده بودم انقد پوست صاف و خوبی داره... حتی یدونه جوش کوچیک هم نداره
از دید لیا:
یدفعه اومدم روم و دستاش رو گذاشت دو طرف سرم
هنگ کرده بودم و نمیتونستم کاری بکنم
فاصله صورتش باهام یک میلی متر شده بود
و بعلهههه لباش رو گذاشت رو لبام و تکون نمیداد بعد چند دقیقه شروع کرد به مک زدن لبام و وسطاش گاز هم میگرفت
کلی تقلا کردم که از روم بره کنار ولی گوش نمیکرد بعد چند دقیقه از روم بلند شد
منم خیلی عصبی شده بودم بلند شدم و هرچی تونستم گفتم
لیا: این چه کاری بود _مگه من خدمتکار نیستم_ تو خودت بچه داری _ زنت کجاست_ قرار نبود منو بوس کنی و....
کوک: هیسسس من پدر خواندشم و قراره تو زنم بشی و میتونم هر چی خواستم بوست کنم شیفهم شد؟
لیا: م... م.. من زنت بشم؟
کوک:اره مگه نشنیدی دوبار تکرار نمیکنم
لیا: ولی تو قرار داد نبود
کوک: قانون شماره 3: تو مال منی😈
۴۹.۶k
۰۴ خرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.