maide of the mansion
اسلاید ۲ لباس سومین
یونجی: منو جونگ کوک رفتیم و کنار اقای جئون وایستادیم
اقای جئون: همینطور که همه میدونید جونگ کوک کوچیک ترین پسرمه و امروز وارث اصلی من معلوم میشه قبلا هم گفتم هر کدوم از پسرام زود تر صاحب فرزند بشن وارث خانواده جئون میشن و امروز کوچیک ترین پسرم به عنوان وارث من انتخاب شده
یونجی: همه دست میزدن از طرف دیگه جونگ سو یه گوشه وایستاده بود و با چشمای خونی به ما نگاه میکرد تهیونگم یه گوشه وایستاده بود
جونگ کوک: یه سخنرانی کوچیک کردم و همون چیزایی که دلشون میخواست بشنون رو بهشون گفتم از امروز به بعد صاحب این تاج و تخت منم و هیچ کس جلو دارم نیست
سومین: امروز روز خوبی بود حاضر شدم و به عمارت جئون رفتم داشتم میرفتم جلو که جونگ کوک و دیدم رفتم سمتش
جونگ کوک: از اون محیط خارج شدم تا یه نفسی بکشم که یهو سومین اومد و بغلم کرد
چیکار میکنی؟؟
سریع کشیدمش تو اتاق تو چت شده سومین مگه نمیدونی امروز چه روز مهمی برای منه میخوای خرابش کنی؟
سومین: مگه خودت نگفتی بعد از امروز ازش جدا میشی
جونگ کوک: اون بچه یی که تو شکمشه خیلی مهمه
سومین: اون بچه حاصل کارای اشتباهته ( با فریاد )
جونگ کوک دستای سومینو گرفت با فریاد گفت اون بچه بزرگ ترین اشتباه منه نه یونجی و نه اون بچه هیچ کدومشون برام مهم نیستن ولی فعلا لازمشون دارم
سومین: خیله خب دستا مو از تو دستاش در اوردم و دور گردنش حلقه کردم سر انگشتای پام بلند شدم
یونجی: پیش تهیونگ وایستاده بودم که جونگ سو اومد
جونگ سو : یادته بهت چی گفتم گفتم که جونگ کوک نمیخوادت
یونجی: منظورت چیه؟
جونگ سو: اگه باور نمیکنی همراهم بیا
یونجی: تهیونگاا من زود برمیگردم
تهیونگ: بهش اعتماد نکن
یونجی: نگران نباش دنبال جونگ سو راه افتادم جلوی یه در وایستاد
جونگ سو: میخوام بدونم بعد از این صحنه بازم میگی شوهر جونت عاشقته
یونجی: ازم خواست درو باز کنم دل شوره داشتم دستام میلرزید اروم دستگیره درو باز کردم ولی با صحنه رو بروم احساس کردم قلبم نمیزنه روی زانو هام افتادم باورم نمیشد
جونگ کوک: سومین منو بوسید که همون لحظه در باز شد و یونجی توی چهار چوب در ظاهر شد
یونجی: جونگ سو.....منو از اینجا ببر
جونگ سو دستمو گرفت و بلندم کرد با کمک جونگ از عمارت خارج شدم احساس خفگی میکردم اشکام پایان نداشت
تهیونگ: از جونگ سو میومد یه گندی بزنه پس دنبالشون رفتم وقتی صحنه رو بروم رو دیدم احساس کردم یونجی نابود شد جونگ سو یونجی رو بلند کرد و برد
رفتم پیش جونگ کوک لعنت بهت جئون جونگ کوک چی ازت کم میشد که نتونستی یه روزو تحمل کنی
♡♡♡♡
یونجی: منو جونگ کوک رفتیم و کنار اقای جئون وایستادیم
اقای جئون: همینطور که همه میدونید جونگ کوک کوچیک ترین پسرمه و امروز وارث اصلی من معلوم میشه قبلا هم گفتم هر کدوم از پسرام زود تر صاحب فرزند بشن وارث خانواده جئون میشن و امروز کوچیک ترین پسرم به عنوان وارث من انتخاب شده
یونجی: همه دست میزدن از طرف دیگه جونگ سو یه گوشه وایستاده بود و با چشمای خونی به ما نگاه میکرد تهیونگم یه گوشه وایستاده بود
جونگ کوک: یه سخنرانی کوچیک کردم و همون چیزایی که دلشون میخواست بشنون رو بهشون گفتم از امروز به بعد صاحب این تاج و تخت منم و هیچ کس جلو دارم نیست
سومین: امروز روز خوبی بود حاضر شدم و به عمارت جئون رفتم داشتم میرفتم جلو که جونگ کوک و دیدم رفتم سمتش
جونگ کوک: از اون محیط خارج شدم تا یه نفسی بکشم که یهو سومین اومد و بغلم کرد
چیکار میکنی؟؟
سریع کشیدمش تو اتاق تو چت شده سومین مگه نمیدونی امروز چه روز مهمی برای منه میخوای خرابش کنی؟
سومین: مگه خودت نگفتی بعد از امروز ازش جدا میشی
جونگ کوک: اون بچه یی که تو شکمشه خیلی مهمه
سومین: اون بچه حاصل کارای اشتباهته ( با فریاد )
جونگ کوک دستای سومینو گرفت با فریاد گفت اون بچه بزرگ ترین اشتباه منه نه یونجی و نه اون بچه هیچ کدومشون برام مهم نیستن ولی فعلا لازمشون دارم
سومین: خیله خب دستا مو از تو دستاش در اوردم و دور گردنش حلقه کردم سر انگشتای پام بلند شدم
یونجی: پیش تهیونگ وایستاده بودم که جونگ سو اومد
جونگ سو : یادته بهت چی گفتم گفتم که جونگ کوک نمیخوادت
یونجی: منظورت چیه؟
جونگ سو: اگه باور نمیکنی همراهم بیا
یونجی: تهیونگاا من زود برمیگردم
تهیونگ: بهش اعتماد نکن
یونجی: نگران نباش دنبال جونگ سو راه افتادم جلوی یه در وایستاد
جونگ سو: میخوام بدونم بعد از این صحنه بازم میگی شوهر جونت عاشقته
یونجی: ازم خواست درو باز کنم دل شوره داشتم دستام میلرزید اروم دستگیره درو باز کردم ولی با صحنه رو بروم احساس کردم قلبم نمیزنه روی زانو هام افتادم باورم نمیشد
جونگ کوک: سومین منو بوسید که همون لحظه در باز شد و یونجی توی چهار چوب در ظاهر شد
یونجی: جونگ سو.....منو از اینجا ببر
جونگ سو دستمو گرفت و بلندم کرد با کمک جونگ از عمارت خارج شدم احساس خفگی میکردم اشکام پایان نداشت
تهیونگ: از جونگ سو میومد یه گندی بزنه پس دنبالشون رفتم وقتی صحنه رو بروم رو دیدم احساس کردم یونجی نابود شد جونگ سو یونجی رو بلند کرد و برد
رفتم پیش جونگ کوک لعنت بهت جئون جونگ کوک چی ازت کم میشد که نتونستی یه روزو تحمل کنی
♡♡♡♡
۱۳.۵k
۰۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.