پسر عموی مغرور من~♡
پسر عموی مغرور من~♡
P14
بعد از اینکه خوردم ساعتو نگاه کردم یه ربع به پنج بود رفتم داخل اتاقم و یه راست رفتم حموم
یه دوش گرفتم اومدم بیرون و موهامو و بدنمو خشک کردم و ماسک روی صورتم گذاشتم یه ۵ دقیقه موند و ورداشتم و موهامو حالت دادم و چتری هامو صاف کردم و یه آرایش دارک کردم تا به لباسم بیاد و لباسم رو پوشیدم سیاه جذب که کوتاه بود و پاشنه بلند هامو پوشیدم و از پله های عمارت رفتم پایین که دیدم بلهههههههه بگو چرا مستر از صبح خونه نبوده بازم یه هرزه جدید
بی توجه بهشون به سمت در رفتم که کوک گفت
کوک:زوج تو کیه؟
ا.ت ویو
با این حرفش برگشتم سمتش و یه پوزخند زدمو گفتم
ا.ت:میفهمی
و با قدم های بلند عمارت ترک کردم و میخواستم زنگ بزنم به تهیونگ که صدای بوق شنیدم دیدم ماشین تهیونگ از ماشین پیاده شد و با اون کت و شلواری که پوشیده بود من روش کراش زدم دستاش بازکرد رفتم بغلش کردم
درسته چندروزه همو میشناسیم اما آنقدر باهم صمیمی شدیم که آدم فکر میکنه چند ساله همو میشناسیم
ته گفت
تهیونگ:امروز چقدر زیبا شدین لیدی
ا.ت:شماهم جذاب شدین مستر کیم(لبخند)
ته:بریم
ا.ت:yess
و باهم رفتیم و سوار ماشین شدیم و به سمت عمارت پدر بزرگ رفتیم
۳۰ مین بعد
به عمارت رسیدیم و ته از ماشین پیاده شد درو برای من باز کرد و من پیاده شدم و دستشو گرفتم و باهم رفتیم داخل که نگهبان گفت
نگهبان:اوه سلام مستر کیم و خانم جئون
و منو تهیونگ لبخند زدیم و رفتیم داخل
P14
بعد از اینکه خوردم ساعتو نگاه کردم یه ربع به پنج بود رفتم داخل اتاقم و یه راست رفتم حموم
یه دوش گرفتم اومدم بیرون و موهامو و بدنمو خشک کردم و ماسک روی صورتم گذاشتم یه ۵ دقیقه موند و ورداشتم و موهامو حالت دادم و چتری هامو صاف کردم و یه آرایش دارک کردم تا به لباسم بیاد و لباسم رو پوشیدم سیاه جذب که کوتاه بود و پاشنه بلند هامو پوشیدم و از پله های عمارت رفتم پایین که دیدم بلهههههههه بگو چرا مستر از صبح خونه نبوده بازم یه هرزه جدید
بی توجه بهشون به سمت در رفتم که کوک گفت
کوک:زوج تو کیه؟
ا.ت ویو
با این حرفش برگشتم سمتش و یه پوزخند زدمو گفتم
ا.ت:میفهمی
و با قدم های بلند عمارت ترک کردم و میخواستم زنگ بزنم به تهیونگ که صدای بوق شنیدم دیدم ماشین تهیونگ از ماشین پیاده شد و با اون کت و شلواری که پوشیده بود من روش کراش زدم دستاش بازکرد رفتم بغلش کردم
درسته چندروزه همو میشناسیم اما آنقدر باهم صمیمی شدیم که آدم فکر میکنه چند ساله همو میشناسیم
ته گفت
تهیونگ:امروز چقدر زیبا شدین لیدی
ا.ت:شماهم جذاب شدین مستر کیم(لبخند)
ته:بریم
ا.ت:yess
و باهم رفتیم و سوار ماشین شدیم و به سمت عمارت پدر بزرگ رفتیم
۳۰ مین بعد
به عمارت رسیدیم و ته از ماشین پیاده شد درو برای من باز کرد و من پیاده شدم و دستشو گرفتم و باهم رفتیم داخل که نگهبان گفت
نگهبان:اوه سلام مستر کیم و خانم جئون
و منو تهیونگ لبخند زدیم و رفتیم داخل
۲۱.۲k
۱۶ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.