بسم الله الرحمن الرحیم
بسم الله الرحمن الرحیم
آيا تاكنون گريه كردهای؟!
از آن اشكها نمی گويم كه بی ريشه است،
از آن گريهها نمی گويم كه پُر از حيله و فريب است،
از آن گريهها نمی گويم كه پر از خواستنی هاست،
از آن گريهها نمی گويم كه چون چيزی از دست برفت زاری كنی،
از آن گريهها نمی گويم كه از سر ناچاری است از سر درد است،
از آن گريهها نمی گويم كه در بند داشتنی ها گرفتار است،
از آن گريهها نمی گويم كه مملو از آرزوهای طول و دراز است.
از گريه عشق می گويم،
اشكی كه چيزی نمی خواهد،
اشكی كه چيزی نمی گويد،
اشك مقدسی كه قطراتش را به كس و به چيز نمی فروشد،
از اشكی می گويم كه تا به حال با تمام اشكهايی كه ديدهای متفاوت است، از گريهای می گويم كه دهنده است تا گيرنده!
از گريهای می گويم كه چون باران فرو ريزد و زمين مرده و فسرده را حيات بخشد و نرگس و ياس و شقايق را به رقص وادارد.
آيا تاكنون گريه كردهای از آن گريهها كه نشان ذوب تو در اسرار است؟!
آيا تاكنون گريه كردهای از آن گريهها كه خود را نبينی و هيچ منی حس نكنی ؟!
آيا تاكنون گريهای داشتهای كه نتهای قطراتش آواز خوش رفتن داشته باشد؟!
آيا تاكنون گريه كردهای نه برای خود كه برای ديگرانی كه از اين گريهها غافلند؟!
آيا گريهای كردهای كه شب را روشنی بخشد و روز را پرده بردارد؟
صبح را انفجار هديه كند و عصر را حكمت؟
آيا با شب بوها گريه كردهای و با آتشفشانها زار زدهای؟
آيا تاكنون گريهای داشتهای تا اجازه دهی مرواريدهای حقيقت در رمزی اسرارآلود از چشمانت جاری شوند و اينچنين ظهور يابند؟!
آيا تاكنون گريه كردهای تا خواستنها دور شوند و داشتنها فرو ريزند و پُرها خالی شوند؟!
آيا تاكنون گريه كردهای كه من نيستم او هست و من هنوز اين ندانستهام؟!
آيا تاكنون گريه كردهای كه ای وای بر من كه هيچگاه از اين اشكها نداشتهام؟ وای بر من!
آيا تاكنون گريه كردهای؟!
از آن اشكها نمی گويم كه بی ريشه است،
از آن گريهها نمی گويم كه پُر از حيله و فريب است،
از آن گريهها نمی گويم كه پر از خواستنی هاست،
از آن گريهها نمی گويم كه چون چيزی از دست برفت زاری كنی،
از آن گريهها نمی گويم كه از سر ناچاری است از سر درد است،
از آن گريهها نمی گويم كه در بند داشتنی ها گرفتار است،
از آن گريهها نمی گويم كه مملو از آرزوهای طول و دراز است.
از گريه عشق می گويم،
اشكی كه چيزی نمی خواهد،
اشكی كه چيزی نمی گويد،
اشك مقدسی كه قطراتش را به كس و به چيز نمی فروشد،
از اشكی می گويم كه تا به حال با تمام اشكهايی كه ديدهای متفاوت است، از گريهای می گويم كه دهنده است تا گيرنده!
از گريهای می گويم كه چون باران فرو ريزد و زمين مرده و فسرده را حيات بخشد و نرگس و ياس و شقايق را به رقص وادارد.
آيا تاكنون گريه كردهای از آن گريهها كه نشان ذوب تو در اسرار است؟!
آيا تاكنون گريه كردهای از آن گريهها كه خود را نبينی و هيچ منی حس نكنی ؟!
آيا تاكنون گريهای داشتهای كه نتهای قطراتش آواز خوش رفتن داشته باشد؟!
آيا تاكنون گريه كردهای نه برای خود كه برای ديگرانی كه از اين گريهها غافلند؟!
آيا گريهای كردهای كه شب را روشنی بخشد و روز را پرده بردارد؟
صبح را انفجار هديه كند و عصر را حكمت؟
آيا با شب بوها گريه كردهای و با آتشفشانها زار زدهای؟
آيا تاكنون گريهای داشتهای تا اجازه دهی مرواريدهای حقيقت در رمزی اسرارآلود از چشمانت جاری شوند و اينچنين ظهور يابند؟!
آيا تاكنون گريه كردهای تا خواستنها دور شوند و داشتنها فرو ريزند و پُرها خالی شوند؟!
آيا تاكنون گريه كردهای كه من نيستم او هست و من هنوز اين ندانستهام؟!
آيا تاكنون گريه كردهای كه ای وای بر من كه هيچگاه از اين اشكها نداشتهام؟ وای بر من!
۷۲۱
۲۷ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.