سناریو بانگو پارت 8
سناریو بانگو پارت 8
اسم نداره
-گرفتن چاقو*
-چ..چی؟
-5 به روی 9
-چی...چطور....
-راز هارو،نمی شه فاش کرد^^
-ولی...
-خب ،حالا نیشتو ببند^^(بیهوش کردن)
عایی،خسته شدم،به سمت خونههه
-اون،چجور تونست
-اون حرومی
عی خدا چه سنگینه
عه ،یومه چان،میساکی،اونی چان،بقیه...
باش حالا بعدا میرم سراغشون،گشادیم میاد بوخودا
اونیییی چاننننننن
-ها...ریوشی؟
-اونیی چان،اونه چان،سلامممم
-توی هویج تمه اینجا چی می کنی ؟
-عام،ماموریت داشتم،اومدم ایشون رو ببرم مافیا
-عه..جالبه
-عه سلام ریوشی^^
-سلام یومه چان،موفق شدین؟
-عارع^^
-خسته نباشین^^
-تو اینجا چی میکنی
-ماموریت
-ایشون کی باشن؟
-کسی که از من باخته^^
-عاهاو،توهم قمار بلد بودی ب ما نگفتی؟
-تو فازش نیستم،بعدشم اونی چان تیکه پارمون میکنه اینجا ببینتمون^^
-بعله-_-
-خب ،بریم خانه خسته شدمم^^
-ریوشییی،نگفتی با اون چی کردی؟؟
-عامم،یه دست پاسور ،بعدش کارت گذاشت جلوم گفت حدس بزن چیه،منم گفتم^^
-ینی کلا تو هردو بازی بردی؟
-عارع^^
یومه:خب بریم خونه بدجور خستم
ریوشی:همچنین،بنده امروز سه بار ماموریت رفتم
-تو دیگه بدجور نابودی
-عارع،اولش کشتن ده هزار نفر و ب فنا رفتن خودم،بعدش شکنجه دادن یه نفر ،الانم قمار^^
-یا خدا
چویا:این ریوشی اصن حواسش به بدنش نیس ،دیگه بانداژ واسمون نذاشته
دازای:عه همزادمم پیدا شدد
ریوشی:عاحححح،خداییی؟؟
دازای:عاح مال من بوددد
یومه:خو حالا بس کنید دیگه ،هر دفعه شما پیش همید عین خروس جنگی میوفتید ب جون هم
-عه،جدی؟0-0
-عه،جدی؟0-0
-دوقلو های ب هم نچسبیده' '
(ریوشی و دازای:نگاه کردن ب هم)
(ریوشی و دازای :نگاه کردن ب یومه)
یومه:چتون بود شما دو تا الان عین زامبی بهمون خیره شدید؟'^'
-هیچی
-هیچی
ادامه خواهد داشتتتت😐😁
اسم نداره
-گرفتن چاقو*
-چ..چی؟
-5 به روی 9
-چی...چطور....
-راز هارو،نمی شه فاش کرد^^
-ولی...
-خب ،حالا نیشتو ببند^^(بیهوش کردن)
عایی،خسته شدم،به سمت خونههه
-اون،چجور تونست
-اون حرومی
عی خدا چه سنگینه
عه ،یومه چان،میساکی،اونی چان،بقیه...
باش حالا بعدا میرم سراغشون،گشادیم میاد بوخودا
اونیییی چاننننننن
-ها...ریوشی؟
-اونیی چان،اونه چان،سلامممم
-توی هویج تمه اینجا چی می کنی ؟
-عام،ماموریت داشتم،اومدم ایشون رو ببرم مافیا
-عه..جالبه
-عه سلام ریوشی^^
-سلام یومه چان،موفق شدین؟
-عارع^^
-خسته نباشین^^
-تو اینجا چی میکنی
-ماموریت
-ایشون کی باشن؟
-کسی که از من باخته^^
-عاهاو،توهم قمار بلد بودی ب ما نگفتی؟
-تو فازش نیستم،بعدشم اونی چان تیکه پارمون میکنه اینجا ببینتمون^^
-بعله-_-
-خب ،بریم خانه خسته شدمم^^
-ریوشییی،نگفتی با اون چی کردی؟؟
-عامم،یه دست پاسور ،بعدش کارت گذاشت جلوم گفت حدس بزن چیه،منم گفتم^^
-ینی کلا تو هردو بازی بردی؟
-عارع^^
یومه:خب بریم خونه بدجور خستم
ریوشی:همچنین،بنده امروز سه بار ماموریت رفتم
-تو دیگه بدجور نابودی
-عارع،اولش کشتن ده هزار نفر و ب فنا رفتن خودم،بعدش شکنجه دادن یه نفر ،الانم قمار^^
-یا خدا
چویا:این ریوشی اصن حواسش به بدنش نیس ،دیگه بانداژ واسمون نذاشته
دازای:عه همزادمم پیدا شدد
ریوشی:عاحححح،خداییی؟؟
دازای:عاح مال من بوددد
یومه:خو حالا بس کنید دیگه ،هر دفعه شما پیش همید عین خروس جنگی میوفتید ب جون هم
-عه،جدی؟0-0
-عه،جدی؟0-0
-دوقلو های ب هم نچسبیده' '
(ریوشی و دازای:نگاه کردن ب هم)
(ریوشی و دازای :نگاه کردن ب یومه)
یومه:چتون بود شما دو تا الان عین زامبی بهمون خیره شدید؟'^'
-هیچی
-هیچی
ادامه خواهد داشتتتت😐😁
۲.۲k
۲۶ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.