فیک خانه وحشت
پارت۲۷
روزا همینطور میگذرشت الان از رفتم ی ماه میگذرعه لیا چون اونجا زندگی میکنه گاهی اوقات بهم زنگ میزنه امروز باهاش حرف زدم میگفت که زن جیمین حامله اس واقعا براشون خوشحالم که ی زندگی جدیدی رو شروع میکنه هق.. ولی من کی زندگی ایی رو شروع میکنم چرا با هرکی که میخام وارد رابطه بشم نمیشه انگار ی چیزی جلو دارمه..(بچه ها دلیل اینکه ا.ت نمیتونه وارد رابطه بشه بخاطرعه اینه که از طرف بزرگ خان طلسم شده که ا.ت با کسی وارد رابطه نشه چون میدونه آخرش قرارعه ب نوه اش جیمین برسعه🌚) نشسته بودم داشتم فیلم میدیدم که از تو اتاقم ی صدا هایی میومد اولش اهمنیت ندادم ولی صدا بیشتر شد ترسیدم پا شدم برم که بالا نمیدونم چرا جرعت پیدا کردم برام مهم نبود رفتم بالا در اتاقمو باز کردم آروم رفتم داخل...
ا.ت: عه اینجا که کسی نیس حتما توهم زدم🤷🏻♀️
جیمین: ا.ت
ا.ت: جیغغغ ای قلبم تو کی هستی؟
جیمین: ا.ت منم جیمین
ا.ت: جیمین؟ چرا قیافت اینشکلیه ترسناک شدی نیا نزلیکتر(چشماشو میبنده)
جیمین: باش حالا چشماتو باز کن
ا.ت: چشماشو باز کرد و دید جیمین ب حالت عادی برگشته .. خب چرا اومدی اینجا؟
جیمین: ا.ت باید باهات حرف بزنم..
ا.ت: ما حرفمونو ی ماه پیش زدیم تموم شد حالا لطفآ بروو
جیمین: تا وقتی حرفمو نزدم ن تو جایی میری ن من مث بچه آدم بشین و گوش کن (با داد)
ا.ت: س.. سر من داد نزن باش بگو ببینم چی میخای بگی؟
جیمین: ا.ت ببین من ی ماه پیش انتخاب کاملا اشتباهی کردم و تصمیم درستی نگرفتم
ا.ت: برام مهم نیس الان دیگ گذشته ها گذشته دیگ نمیشه برگشت ب گذشته
جیمین:درسته نمیشه گذشته رو برگردوند ولی میشه برای آینده ی کارایی کرد
ا.ت: منظورت چیه؟
جیمین: ببین ا.ت من دوست دارم اینو دیر فهمیدم ا.ت باهام ازدواج میکنی؟
ا.ت: جیمین معلوم هس چی میگی تو زن و بچه داری هاا..
جیمین: میدونم ا.ت ولی من دستم هم ب جنی نخورده جنی بهم خیانت کرده و بچه معلوم نیس از کی هس بهم نمیگه.
ا.ت: هه ب من چ از زندگی شما ..
جیمین: ا.ت تو طلسم شدی!!
ا.ت: چ.. چی طلسم ؟
جیمین: بله طلسم شدی که جز من با هیچکس نمیتونی وارد رابطه بشی...
ا.ت: عه واقعا باش شوخی خوبی بود خندیدم😂
جیمین: این شوخی نیس با من بیا...
جیمین دستمو گرفت ی لحظه تو ی جایی اومدیم شبیه کتابخونه بود...
روزا همینطور میگذرشت الان از رفتم ی ماه میگذرعه لیا چون اونجا زندگی میکنه گاهی اوقات بهم زنگ میزنه امروز باهاش حرف زدم میگفت که زن جیمین حامله اس واقعا براشون خوشحالم که ی زندگی جدیدی رو شروع میکنه هق.. ولی من کی زندگی ایی رو شروع میکنم چرا با هرکی که میخام وارد رابطه بشم نمیشه انگار ی چیزی جلو دارمه..(بچه ها دلیل اینکه ا.ت نمیتونه وارد رابطه بشه بخاطرعه اینه که از طرف بزرگ خان طلسم شده که ا.ت با کسی وارد رابطه نشه چون میدونه آخرش قرارعه ب نوه اش جیمین برسعه🌚) نشسته بودم داشتم فیلم میدیدم که از تو اتاقم ی صدا هایی میومد اولش اهمنیت ندادم ولی صدا بیشتر شد ترسیدم پا شدم برم که بالا نمیدونم چرا جرعت پیدا کردم برام مهم نبود رفتم بالا در اتاقمو باز کردم آروم رفتم داخل...
ا.ت: عه اینجا که کسی نیس حتما توهم زدم🤷🏻♀️
جیمین: ا.ت
ا.ت: جیغغغ ای قلبم تو کی هستی؟
جیمین: ا.ت منم جیمین
ا.ت: جیمین؟ چرا قیافت اینشکلیه ترسناک شدی نیا نزلیکتر(چشماشو میبنده)
جیمین: باش حالا چشماتو باز کن
ا.ت: چشماشو باز کرد و دید جیمین ب حالت عادی برگشته .. خب چرا اومدی اینجا؟
جیمین: ا.ت باید باهات حرف بزنم..
ا.ت: ما حرفمونو ی ماه پیش زدیم تموم شد حالا لطفآ بروو
جیمین: تا وقتی حرفمو نزدم ن تو جایی میری ن من مث بچه آدم بشین و گوش کن (با داد)
ا.ت: س.. سر من داد نزن باش بگو ببینم چی میخای بگی؟
جیمین: ا.ت ببین من ی ماه پیش انتخاب کاملا اشتباهی کردم و تصمیم درستی نگرفتم
ا.ت: برام مهم نیس الان دیگ گذشته ها گذشته دیگ نمیشه برگشت ب گذشته
جیمین:درسته نمیشه گذشته رو برگردوند ولی میشه برای آینده ی کارایی کرد
ا.ت: منظورت چیه؟
جیمین: ببین ا.ت من دوست دارم اینو دیر فهمیدم ا.ت باهام ازدواج میکنی؟
ا.ت: جیمین معلوم هس چی میگی تو زن و بچه داری هاا..
جیمین: میدونم ا.ت ولی من دستم هم ب جنی نخورده جنی بهم خیانت کرده و بچه معلوم نیس از کی هس بهم نمیگه.
ا.ت: هه ب من چ از زندگی شما ..
جیمین: ا.ت تو طلسم شدی!!
ا.ت: چ.. چی طلسم ؟
جیمین: بله طلسم شدی که جز من با هیچکس نمیتونی وارد رابطه بشی...
ا.ت: عه واقعا باش شوخی خوبی بود خندیدم😂
جیمین: این شوخی نیس با من بیا...
جیمین دستمو گرفت ی لحظه تو ی جایی اومدیم شبیه کتابخونه بود...
۴۲.۹k
۰۵ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.