فرشته نگهبان من...☆
#فرشته_نگهبان_من
#part6
_____________________
"ویو شوگا"
"شیش سال بعد"
کنارش نشسته بودم...داشت مشقاشو مینوشت....امسال سال ششمیه که میره مدرسه....هنوزم همون دختر لوس و ناز نازیه خودمه...(خندید)خب...هیچ فرقی نکرده...چرا یه فرق کوچولو...الان از مدرسه متنفره...
مامان ات:ات؟
ات:هوم
مامان ات:هوم چیه...بگو بله
ات:خیله خب مامان...بله؟
مامان ات:مشقاتو نوشتی؟
ات:اره...
مامانش دیگه هیچی نگفت ولی ات داشت با خودش حرف میزدم
ات:یعنی نمیبینه من دارم مینویسم؟؟؟؟هوفففف رو اعصابمه...
باز خودش جواب خودش و میداد
ات:نه ات اون مامانته!مامانم؟؟؟دو دقیقه وقت نمیزاره بشینه باهام حرف بزنه....یک بار نمیگه بیا باهم بریم بیرون...یک ثانیه....فقط یک ثانیه نمیاد بگه تو چرا انقدر عصبی ای....چرا انقدر ناراحتی....فقط به فکر درس و مشق منه!بعد میگی مامان؟؟؟
هعی....الان فقط به فکر همین چیزاست....خب راست میگه...توی مدرسه خیلی بهش بد میگذره!!!
همش به خاطر نمره هاش نگرانه...دوستاش مسخره اش میکنن....اون هیچی مشکلی نداره...فقط تنهاست....هه...خودمم باورم نمیشه مامانش همونیه که کلی برای حرف زدن دخترش،برای راه رفتنش،برای مدرسه رفتنش ذوق داشت!
الان حتی محل هم به ات نمیزاره....همین الان زندگیشون اینه...بعد میخوان یه بچه دیگه هم بیارن...اونوقته که ات بیشتر زجر میکشه...چون همه ی حواسا دیگه رو اون بچه است...هعییی...سرنوشتش دیگه خیلی داره غمگین و کسل کننده میشه....
#part6
_____________________
"ویو شوگا"
"شیش سال بعد"
کنارش نشسته بودم...داشت مشقاشو مینوشت....امسال سال ششمیه که میره مدرسه....هنوزم همون دختر لوس و ناز نازیه خودمه...(خندید)خب...هیچ فرقی نکرده...چرا یه فرق کوچولو...الان از مدرسه متنفره...
مامان ات:ات؟
ات:هوم
مامان ات:هوم چیه...بگو بله
ات:خیله خب مامان...بله؟
مامان ات:مشقاتو نوشتی؟
ات:اره...
مامانش دیگه هیچی نگفت ولی ات داشت با خودش حرف میزدم
ات:یعنی نمیبینه من دارم مینویسم؟؟؟؟هوفففف رو اعصابمه...
باز خودش جواب خودش و میداد
ات:نه ات اون مامانته!مامانم؟؟؟دو دقیقه وقت نمیزاره بشینه باهام حرف بزنه....یک بار نمیگه بیا باهم بریم بیرون...یک ثانیه....فقط یک ثانیه نمیاد بگه تو چرا انقدر عصبی ای....چرا انقدر ناراحتی....فقط به فکر درس و مشق منه!بعد میگی مامان؟؟؟
هعی....الان فقط به فکر همین چیزاست....خب راست میگه...توی مدرسه خیلی بهش بد میگذره!!!
همش به خاطر نمره هاش نگرانه...دوستاش مسخره اش میکنن....اون هیچی مشکلی نداره...فقط تنهاست....هه...خودمم باورم نمیشه مامانش همونیه که کلی برای حرف زدن دخترش،برای راه رفتنش،برای مدرسه رفتنش ذوق داشت!
الان حتی محل هم به ات نمیزاره....همین الان زندگیشون اینه...بعد میخوان یه بچه دیگه هم بیارن...اونوقته که ات بیشتر زجر میکشه...چون همه ی حواسا دیگه رو اون بچه است...هعییی...سرنوشتش دیگه خیلی داره غمگین و کسل کننده میشه....
۸.۸k
۱۸ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.