گس لایتر/ادامه پارت۹۱
جونگکوک:رفتی ؟...
از زبان نویسنده:
بایول که اول حواسش پرت جای دیگه بود و حتی اول متوجه حرف جونگکوک نشد گفت: نه...یعنی آره... رفتم... نتیجه آزمایش هفته پیشمو بردم به دکترم دادم...
جونگکوک از این تپق زدن بایول به شک افتاد... ولی چیزی بروز نداد...
**************************************
ایل دونگ بیرون شرکت منتظر بود تا هیونو از شرکت خارج بشه... توی ماشینش نشسته بود... هوا هنوز تاریک نشده بود... حدودا یک ساعت پیش بود که یون ها و بقیه از جمله خودش از شرکت بیرون اومدن... گوشیشو بیرون آورد و صفحشو باز کرد...
از رفتن هیونو وقتی که هنوزم هوا روشن بود عکس گرفت... و بعد از اینکه هیونو رفت به دنبالش حرکت کرد...
دقایقی در تعقیبش گذشت... درست حدس زده بود!... باز هم به سمت خونه ای میرفت که معشوقش اونجا زندگی میکرد... همینکه مطمئن شد بازم پیش اون زن میره مسیرشو تغییر داد و دیگه دنبالش نرفت... با شماره ای ناشناس عکس جلوی شرکتو برای یون ها فرستاد و نوشت: یکم بیشتر به اطرافت دقت کن!...
بعد از ارسال عکس سیمکارتو بیرون آورد و دور انداخت...
********
یون ها با صدای پیام گوشیشو باز کرد... یه شماره ی ناشناس بود... یه عکس و یه پیام بود... عکسو زد تا دانلود بشه... عکس هیونو جلوی شرکت بود!... عکسو نگاه کرد... هنوز هوا روشن بود! ولی هیونو که گفت کارش شب تموم میشه!!!.... عصبی شد!... بسرعت رفت و شماره ی هیونو رو گرفت... یه بوق...
دوتا... سه تا... چهارتا...
و بلاخره جواب داد....
-الو؟
یون ها با لحن ریلکس و آرومی پرسید: هیونو... کجایی؟
-خب معلومه... شرکت
-آخه گفتم شاید کارت تموم شده
-نه... گفتم که شب میام
-باشه... میخواستم عذرخواهی کنم بابت لحن بدم
-...اشکالی نداره... عادت دارم....
یون ها دلش میخواست اون لحظه سرش فریاد بزنه ولی لبشو از عصبانیت گاز گرفت تا اون لحظه چیزی نگه... بعد از مکث کوتاهی گفت: میبینمت
-اکی... فعلا...
گوشیو قطع کرد و با خودش گفت: عوضی!به من دروغ میگه!... معلوم نیس کدوم گوری رفته... دارم برات!... نشونت میدم! فقط وای به اون روزی که بفهمم دور از چشم من خیانتی کردی!...
**************************************
بایول رفته بود حموم... جونگکوک سراغ کیف بایول رفت... به آرومی و با توجه به اطرافش زیپ کیفو باز کرد... اولین چیزی که به محض باز شدن کیف به چشمش خورد آزمایشای بایول بود... برداشتش و بهش نگاه کرد: آزمایشات که هنوز اینجان... چیزیو تحویل ندادی
حتی دروغگوی خوبیم نیستی!
ولی...
کجا رفته بودی؟!
از زبان نویسنده:
بایول که اول حواسش پرت جای دیگه بود و حتی اول متوجه حرف جونگکوک نشد گفت: نه...یعنی آره... رفتم... نتیجه آزمایش هفته پیشمو بردم به دکترم دادم...
جونگکوک از این تپق زدن بایول به شک افتاد... ولی چیزی بروز نداد...
**************************************
ایل دونگ بیرون شرکت منتظر بود تا هیونو از شرکت خارج بشه... توی ماشینش نشسته بود... هوا هنوز تاریک نشده بود... حدودا یک ساعت پیش بود که یون ها و بقیه از جمله خودش از شرکت بیرون اومدن... گوشیشو بیرون آورد و صفحشو باز کرد...
از رفتن هیونو وقتی که هنوزم هوا روشن بود عکس گرفت... و بعد از اینکه هیونو رفت به دنبالش حرکت کرد...
دقایقی در تعقیبش گذشت... درست حدس زده بود!... باز هم به سمت خونه ای میرفت که معشوقش اونجا زندگی میکرد... همینکه مطمئن شد بازم پیش اون زن میره مسیرشو تغییر داد و دیگه دنبالش نرفت... با شماره ای ناشناس عکس جلوی شرکتو برای یون ها فرستاد و نوشت: یکم بیشتر به اطرافت دقت کن!...
بعد از ارسال عکس سیمکارتو بیرون آورد و دور انداخت...
********
یون ها با صدای پیام گوشیشو باز کرد... یه شماره ی ناشناس بود... یه عکس و یه پیام بود... عکسو زد تا دانلود بشه... عکس هیونو جلوی شرکت بود!... عکسو نگاه کرد... هنوز هوا روشن بود! ولی هیونو که گفت کارش شب تموم میشه!!!.... عصبی شد!... بسرعت رفت و شماره ی هیونو رو گرفت... یه بوق...
دوتا... سه تا... چهارتا...
و بلاخره جواب داد....
-الو؟
یون ها با لحن ریلکس و آرومی پرسید: هیونو... کجایی؟
-خب معلومه... شرکت
-آخه گفتم شاید کارت تموم شده
-نه... گفتم که شب میام
-باشه... میخواستم عذرخواهی کنم بابت لحن بدم
-...اشکالی نداره... عادت دارم....
یون ها دلش میخواست اون لحظه سرش فریاد بزنه ولی لبشو از عصبانیت گاز گرفت تا اون لحظه چیزی نگه... بعد از مکث کوتاهی گفت: میبینمت
-اکی... فعلا...
گوشیو قطع کرد و با خودش گفت: عوضی!به من دروغ میگه!... معلوم نیس کدوم گوری رفته... دارم برات!... نشونت میدم! فقط وای به اون روزی که بفهمم دور از چشم من خیانتی کردی!...
**************************************
بایول رفته بود حموم... جونگکوک سراغ کیف بایول رفت... به آرومی و با توجه به اطرافش زیپ کیفو باز کرد... اولین چیزی که به محض باز شدن کیف به چشمش خورد آزمایشای بایول بود... برداشتش و بهش نگاه کرد: آزمایشات که هنوز اینجان... چیزیو تحویل ندادی
حتی دروغگوی خوبیم نیستی!
ولی...
کجا رفته بودی؟!
۱۹.۷k
۱۴ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.