★دختری در سیاهی 17★
(ویو آنیا)
آنیا:باش بریم...
.
.
.
(ویو بیمارستان)
دکتر:شما باردارین...
انیا:دختره یا پسر؟
دکتر:فعلا جنسیتش معلوم نیست...اما میتونید ضربان
قلبش رو گوش کنید
انیا:میشه بزارین؟
دکتر:حتما که میشه
دامیان:این واقعا ضربان قلبشه؟وای خدایا...
دکتر:اون یکی رو هم بزارم؟
دامیان و آنیا:اون یکی؟
دکتر:بله شما دوقلو حامله اید
انیا:واقعا...بچه هام...
دامیان:بلاخره تلاشام جواب داد
انیا:هعی...باید توی روز عروسی با شکم دایره ای بیام...
.
.
.
.
(ویو روز عروسی)
عاقد:عروس داماد بیان داخل
بکی:جیغغغغ...مبارکههههه
آنیا:(توی ذهنش)اخخخ بمیری بکی کر شدمم
عاقد:عروس و داماد همو ببوسن...
دیجی:بیاین وسط برای رقص
دامیان:پرنسس اجازه رقص میدید؟
آنیا:حتما شاهزاده دامیان
.
.
.
(۲ ماه بعد،ویو بعد عروسی)
آنیا:آخيش از شر این لباس و تشکر کردن خلاص شدم...
آنیا:آییی پامم...
دامیان و بکی:خوبه حالا خودت انتخاب کردی لباس و کفشت چی باشه...
انیا:ههه...نمکدونا...دیشب تو دبه خیارشور خوابیدید؟
*آ/ی:مگه ژاپنیا دبه خیارشور دارن اصن؟*
آنیا:راستی بکی تو کی میخوای عروسی کنی؟
بکی:راستش من و لئو فعلا میخوایم نامزد باشیم...
آنیا:اووو بکی جونن
بکی:خفه شووو آنیا منحرففف
دامیان:هعی...به خودم رفته
لئو:بکی آنیا بد چیزیم نمیگه نظرت چیه امشب؟
بکی:لئو تو عم؟...هوم حالا که فکر میکنم باشه ددی(حالت شیطونی/کرم ریزی)
آنیا:ما بهتره بریم دامیان مزاحم نشیم...
دامیان:بریم لیدی
بکی:نه گوه خوردم بمونیددد
دامیان و انیا:هههه دیگه دیرههه بای بای
لئو:خب خب بکی خانم که دوست داری به فا*ک بری نه؟
پس شروع کنیم...
.
.
.
.
(ویو ۹ ماه بعد)
آنیا:اگه دختر بود میزاریم آندا اکه پسر بود داما
دامیان:نههه...من باید انتخاب کنم
انیا:من ۹ ماه نگه شون داشتم
دامیان:من تو رو کردم تا اینجا به وجود اومدن
آنیا:آخخخخخ
دامیان: چیشد؟
انیا:فکر کنم دارن به دنیا میاننن
دانیان:بریم دکتر بدو
.
.
.
.
(ویو بیمارستان)
دکتر:متاسفانه...
آنیا:باش بریم...
.
.
.
(ویو بیمارستان)
دکتر:شما باردارین...
انیا:دختره یا پسر؟
دکتر:فعلا جنسیتش معلوم نیست...اما میتونید ضربان
قلبش رو گوش کنید
انیا:میشه بزارین؟
دکتر:حتما که میشه
دامیان:این واقعا ضربان قلبشه؟وای خدایا...
دکتر:اون یکی رو هم بزارم؟
دامیان و آنیا:اون یکی؟
دکتر:بله شما دوقلو حامله اید
انیا:واقعا...بچه هام...
دامیان:بلاخره تلاشام جواب داد
انیا:هعی...باید توی روز عروسی با شکم دایره ای بیام...
.
.
.
.
(ویو روز عروسی)
عاقد:عروس داماد بیان داخل
بکی:جیغغغغ...مبارکههههه
آنیا:(توی ذهنش)اخخخ بمیری بکی کر شدمم
عاقد:عروس و داماد همو ببوسن...
دیجی:بیاین وسط برای رقص
دامیان:پرنسس اجازه رقص میدید؟
آنیا:حتما شاهزاده دامیان
.
.
.
(۲ ماه بعد،ویو بعد عروسی)
آنیا:آخيش از شر این لباس و تشکر کردن خلاص شدم...
آنیا:آییی پامم...
دامیان و بکی:خوبه حالا خودت انتخاب کردی لباس و کفشت چی باشه...
انیا:ههه...نمکدونا...دیشب تو دبه خیارشور خوابیدید؟
*آ/ی:مگه ژاپنیا دبه خیارشور دارن اصن؟*
آنیا:راستی بکی تو کی میخوای عروسی کنی؟
بکی:راستش من و لئو فعلا میخوایم نامزد باشیم...
آنیا:اووو بکی جونن
بکی:خفه شووو آنیا منحرففف
دامیان:هعی...به خودم رفته
لئو:بکی آنیا بد چیزیم نمیگه نظرت چیه امشب؟
بکی:لئو تو عم؟...هوم حالا که فکر میکنم باشه ددی(حالت شیطونی/کرم ریزی)
آنیا:ما بهتره بریم دامیان مزاحم نشیم...
دامیان:بریم لیدی
بکی:نه گوه خوردم بمونیددد
دامیان و انیا:هههه دیگه دیرههه بای بای
لئو:خب خب بکی خانم که دوست داری به فا*ک بری نه؟
پس شروع کنیم...
.
.
.
.
(ویو ۹ ماه بعد)
آنیا:اگه دختر بود میزاریم آندا اکه پسر بود داما
دامیان:نههه...من باید انتخاب کنم
انیا:من ۹ ماه نگه شون داشتم
دامیان:من تو رو کردم تا اینجا به وجود اومدن
آنیا:آخخخخخ
دامیان: چیشد؟
انیا:فکر کنم دارن به دنیا میاننن
دانیان:بریم دکتر بدو
.
.
.
.
(ویو بیمارستان)
دکتر:متاسفانه...
۲.۶k
۰۸ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.