چنانکه وقتی درویشی درمانده پیش شبلی آمد گفت:
چنانکه وقتی درویشی درمانده پیش شبلی آمد گفت:
ای شیخ به حق وفاء دین که عنان کارم تنگ درکشیده است بگو تا چگنم
نومید شوم و از راه برگردم!!؟
گفت: ای درویش حلقه در کافری میزنی مینشنوی که فرموده است لاتقنطوا من رحمةالله
گفت: ایمن گردم!! ؟؟!!
گفت: حضرت جلال را میآزمائی مینشنوی فلا یأمن مکر الله الا القوم الخاسرون
گفت: از بهر خدای که ایمن نشوم و نومید نباشم که چه تدبیر کنم
گفت: سربر آستانهٔ در من میزن ناله میکن تا جانت برآید تا آنگاه که از پیشگاه کارت ندا کند که من علی الباب.
ای شیخ به حق وفاء دین که عنان کارم تنگ درکشیده است بگو تا چگنم
نومید شوم و از راه برگردم!!؟
گفت: ای درویش حلقه در کافری میزنی مینشنوی که فرموده است لاتقنطوا من رحمةالله
گفت: ایمن گردم!! ؟؟!!
گفت: حضرت جلال را میآزمائی مینشنوی فلا یأمن مکر الله الا القوم الخاسرون
گفت: از بهر خدای که ایمن نشوم و نومید نباشم که چه تدبیر کنم
گفت: سربر آستانهٔ در من میزن ناله میکن تا جانت برآید تا آنگاه که از پیشگاه کارت ندا کند که من علی الباب.
۳.۲k
۰۷ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.