pt 5
رفتم پایین دست هواسان رو گرفتم کشیدمش سمت خودم هواسان:جونگ کوک نزاشتن حرف بزنه و محکم لباشو بوسیدم سعی میکرد جدا شه ولی بهش نیاز داشتم شاید میتونستم بفهمم چه حسیه ولی میدونم عاشقش شدم مونده بودم تویه دو راهی سخت لباشو میخوردم طعم وانیل میداد و شکلات که منو بیشتر جذب میکرد انگار آروم گرفت چون داشت کلی به سینم میزد همراهی نمیکرد ولی آروم گرفت احساس خطر کردم چشمام قرمز شد جدا شدم هواسان:تو من:هیششش ساکت فهمیدم یکی اینجاست من:زود باش برو تو هواسان:پس تو چی من:به فکر من نباش فقط برو داشت میرفت که یهو یه گرگینه اومد تو حیاط قبل اینکه برم سراغش منو با قدرتش پرت کرد اونور رفت سراغ هواسان هواسان:جونگ کوککک جیغ زد گرگینه:وای چه دختر زیبا و با وقاری خواست بره سراغ هواسان که سریع بلند شدم شلاقه مشکی درازم رو در آوردم و سریع رفتم شلاقو پیچیدم دور کمرش من:عوضی حق نداری به اموال من دست بزنی گره شلاق رو محکم کردم و پرتش کردم اونور با شلاق میزدم و جایه خالی داد یهو دیدم هواسان نیست صدایه جیغش از بالا میومد پرواز کردم و گرفتمش گذاشتمش پایین مبارزه کردم باهاش
از زبون خودم
رو هوا بودم که دیدم جونگ کوک گرفتم گذاشتم پایین رفتن تو جنگل صداشون میومد ولی خیلی ترسیده بودم که دیدم جونگ کوک اومد سالم بود اومد طرف من با نگرانی گفت کوک:هواسان حالت خوبه من:خوبم خودت خوبی کوک:من مهم نیستم بغلم کرد بردم تو یعنی چی که اون مهم نیست اگه بخاطر من میمرد چی بدم میاد از اینکه یکی بخاطرم جونش به خطر بیوفته من:چرا بوسیدیم کوک:نمیدونم فقط من:فقط کوک:بیخیال رفت تو اتاقش داد زدم من:درضمن برا من مهمه زنده بمونی یا سالم باشی بدم میاد کسی بخاطرم بمیره سرجاش میخ کوب شد کوک:من برا داشتن تو تا سرحد مرگ میجنگم برگشت سریع رفتم و بغلش کردم فشارش دادم ناخودآگاه بود من:مرسی که نجاتم دادی اونم آروم بغلم کرد نگاش کردم لبامو نزدیک لباش کردم خواستم بوسش کنم ولی نه من هنوز از حسم معتله نبودم لپشو بوسیدم و جدا شدم من:بیشور منحرف سریع رفتم تو اتاقم
از زبون جونگ کوک
رفت تو اتاقش قلبم آنقدر میزد داشت از جا در میومد من:عشق یا هوس نمیدونم
یک هفته بعد
از زبون خودم
چند وقتی بود جونگ کوک خودشو بهم نشون نمیداد تو اتاقش بود منم دسته برقضا یه پسر دیگه افتاده بود به جونم ولی من اونو نمیخواستم تازه فهمیدم علایقمو این حسارو عشق من عاشق یه پسر خوناشامی شدم نه یه گرگینه عشق فقط یه بار اتفاق میوفته جونگ کوک اینه خانواده شده بود برام ولی من میخواستم چرا پس تو اتاقش خودشو حبث کرده همون موقع صدا شکستن چیزی از اتاق جونگ کوک اومد رفتم سراغش در و باز کردم داشت همه وسایل رو میشگوند
از زبون خودم
رو هوا بودم که دیدم جونگ کوک گرفتم گذاشتم پایین رفتن تو جنگل صداشون میومد ولی خیلی ترسیده بودم که دیدم جونگ کوک اومد سالم بود اومد طرف من با نگرانی گفت کوک:هواسان حالت خوبه من:خوبم خودت خوبی کوک:من مهم نیستم بغلم کرد بردم تو یعنی چی که اون مهم نیست اگه بخاطر من میمرد چی بدم میاد از اینکه یکی بخاطرم جونش به خطر بیوفته من:چرا بوسیدیم کوک:نمیدونم فقط من:فقط کوک:بیخیال رفت تو اتاقش داد زدم من:درضمن برا من مهمه زنده بمونی یا سالم باشی بدم میاد کسی بخاطرم بمیره سرجاش میخ کوب شد کوک:من برا داشتن تو تا سرحد مرگ میجنگم برگشت سریع رفتم و بغلش کردم فشارش دادم ناخودآگاه بود من:مرسی که نجاتم دادی اونم آروم بغلم کرد نگاش کردم لبامو نزدیک لباش کردم خواستم بوسش کنم ولی نه من هنوز از حسم معتله نبودم لپشو بوسیدم و جدا شدم من:بیشور منحرف سریع رفتم تو اتاقم
از زبون جونگ کوک
رفت تو اتاقش قلبم آنقدر میزد داشت از جا در میومد من:عشق یا هوس نمیدونم
یک هفته بعد
از زبون خودم
چند وقتی بود جونگ کوک خودشو بهم نشون نمیداد تو اتاقش بود منم دسته برقضا یه پسر دیگه افتاده بود به جونم ولی من اونو نمیخواستم تازه فهمیدم علایقمو این حسارو عشق من عاشق یه پسر خوناشامی شدم نه یه گرگینه عشق فقط یه بار اتفاق میوفته جونگ کوک اینه خانواده شده بود برام ولی من میخواستم چرا پس تو اتاقش خودشو حبث کرده همون موقع صدا شکستن چیزی از اتاق جونگ کوک اومد رفتم سراغش در و باز کردم داشت همه وسایل رو میشگوند
۳۲.۴k
۰۱ مهر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.