part:8. name:fate
سریع دستشو گرفتم که گفت
_تو داری چه غلطی می کنی؟؟؟؟
تاحالا کسی جرعت نکرده بود بامن اینجوری حرف بزنه اخمی کردمو گفتم
_حواست باشه چی میگی دوست ندارم بخوابونم تو دهنت
یکم آروم گرفتو گفت
_برای چی اومدی تو این اتاق تهیونگ ؟
_اولن اینکه چون صداتون تا ده تا خونه اونور تر میره اصلا نمیشه خوابید دومن چون دوست ندارم کسی سر این دختر داد بزنه
نیشخندی زدو گفت
_هه اونوقت چرا ؟من همین الانم همسرش به حساب میام
لبخند حرص دراری زدم و کایرا کشیدم سمت خودمو گفتم
_همسر؟فک کنم اشتباه اومدی چون من همسر آینده شم
#کایرا
نگاهی به تهیونگ کردم باورم نمیشد تا این حد تو نقشش رفته ولی بدم نبود حداقل از دست کوک نجات پیدا می کردم(فقط رمانه جدی نگیرین حرفایی که توش زده میشه رو )
جونگ کوک عصبی گفت
_چی داری میگی واسه خودت تو الان نامزد خواهر منی چطور به خودت اجازه میدی همچین کاری بکنی؟
تهیونگ خیلی عادی گفت
_من هرکاری بخوام میکنم تازه من نخواستم با لیسا باشم پدرم مجبورم کرد همونطور که میبینی به کایرا علاقمندم
با حرص گفت
_یکاری میکنم پشیمون شی
و بعد با عصبانیت از اتاق رفت بیرون
بدجوری ترسیده بودم و تو ب***غل تهیونگ خودمو جمع کرده بودم که نگاهی بهم انداخت و گفت
_خیلی ترسیده بودی نه ؟
سریع به خودم اومدم و از ب**غلش اومدم بیرون و گفتم
_عا ...نه زیاد ولی ممنونم که اومدی کمکم
لبخندی زد و گفت
_خواهش می کنم کوچولو
و بعد از اتاق رفت
ایشی کردم رو تخت دراز کشیدم
کوچولو؟؟؟؟؟وییییییی انقد بدم میاد کسی این کلمه رو بهم بگه
سعی کردم زیاد نره رو مخم و بخوابم که فردا باید میرفتم مدرسه و تو مدرسه هم دوباره تهیونگ رو میدیدم یعنی به کل دیگه همیشه میبینمش واقعن چقد خوشبختم من(دلتم بخواد)
________________________________________
با نور خورشید از خواب بلند شدم به سمت دستشویی رفتم و دست صورتمو شستم لباس مدرسه رو تنم کردم و ی ارایش مات کردم اوف چه چیزی شدم من از اتاق رفتم بیرون که همون لحظه تهیونگم از اتاق خودش اومد بیرون یه لحظه همینجوری بهم نگاه کرد از بالا تا پایین وا چشه این انگار دختر ندیده شونه به شونه هم رفتیم پایین که دیدم همه با اخم شدیدی دارن بهم نگاه میکنن که فهمیدم که ...
_تو داری چه غلطی می کنی؟؟؟؟
تاحالا کسی جرعت نکرده بود بامن اینجوری حرف بزنه اخمی کردمو گفتم
_حواست باشه چی میگی دوست ندارم بخوابونم تو دهنت
یکم آروم گرفتو گفت
_برای چی اومدی تو این اتاق تهیونگ ؟
_اولن اینکه چون صداتون تا ده تا خونه اونور تر میره اصلا نمیشه خوابید دومن چون دوست ندارم کسی سر این دختر داد بزنه
نیشخندی زدو گفت
_هه اونوقت چرا ؟من همین الانم همسرش به حساب میام
لبخند حرص دراری زدم و کایرا کشیدم سمت خودمو گفتم
_همسر؟فک کنم اشتباه اومدی چون من همسر آینده شم
#کایرا
نگاهی به تهیونگ کردم باورم نمیشد تا این حد تو نقشش رفته ولی بدم نبود حداقل از دست کوک نجات پیدا می کردم(فقط رمانه جدی نگیرین حرفایی که توش زده میشه رو )
جونگ کوک عصبی گفت
_چی داری میگی واسه خودت تو الان نامزد خواهر منی چطور به خودت اجازه میدی همچین کاری بکنی؟
تهیونگ خیلی عادی گفت
_من هرکاری بخوام میکنم تازه من نخواستم با لیسا باشم پدرم مجبورم کرد همونطور که میبینی به کایرا علاقمندم
با حرص گفت
_یکاری میکنم پشیمون شی
و بعد با عصبانیت از اتاق رفت بیرون
بدجوری ترسیده بودم و تو ب***غل تهیونگ خودمو جمع کرده بودم که نگاهی بهم انداخت و گفت
_خیلی ترسیده بودی نه ؟
سریع به خودم اومدم و از ب**غلش اومدم بیرون و گفتم
_عا ...نه زیاد ولی ممنونم که اومدی کمکم
لبخندی زد و گفت
_خواهش می کنم کوچولو
و بعد از اتاق رفت
ایشی کردم رو تخت دراز کشیدم
کوچولو؟؟؟؟؟وییییییی انقد بدم میاد کسی این کلمه رو بهم بگه
سعی کردم زیاد نره رو مخم و بخوابم که فردا باید میرفتم مدرسه و تو مدرسه هم دوباره تهیونگ رو میدیدم یعنی به کل دیگه همیشه میبینمش واقعن چقد خوشبختم من(دلتم بخواد)
________________________________________
با نور خورشید از خواب بلند شدم به سمت دستشویی رفتم و دست صورتمو شستم لباس مدرسه رو تنم کردم و ی ارایش مات کردم اوف چه چیزی شدم من از اتاق رفتم بیرون که همون لحظه تهیونگم از اتاق خودش اومد بیرون یه لحظه همینجوری بهم نگاه کرد از بالا تا پایین وا چشه این انگار دختر ندیده شونه به شونه هم رفتیم پایین که دیدم همه با اخم شدیدی دارن بهم نگاه میکنن که فهمیدم که ...
۴.۴k
۱۸ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.