پارت اول فیک رمان آدم عادی
جنی ویو
با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم دیدم ساعت یک ربع به هفته😮 دانشگاه ساعت 7 شروع میشد
جنی:وایییی دیرمممم شدددد
لباسامو پوشیدم کیفمو برداشتم و رفتم تا کل دانشگاه دویدم وقتی رسیدم 5 دقیقه مونده بود تا کلاس شروع شههه خداروشکر خطر گذشت
چون ایندفعه استاد نمی زاشت بیام داخل کلاس
وارد کلاس شدم.
جنی: سلام بچه هاااا
بقیه:سلام
دیدم یه خانمی با یه کت و شلوار مشکی وارد کلاسمون شد و به طرز عجیبی به ما نگاه میکرد انگار داشت دنبال چیزی میگشت
دیدم زل زده به بقیه و ول نمیکنه
عصبی شدم و از جام پا شدم و گفتم به چی نگاه میکنی؟!
(اسم خانومه الیزابت هست)
الیزابت: شما اسمتون چیه؟(به جنی گفت)
جنی: اسمم کیم جنیه
الیزابت: دخترم یه لحظه بیا توی حیاط مدرسه
جنی ویو;
رفتم توی حیاط و کنجکاو بودم که براچی گفت بیام
دیدم یه ماشین لیموزین مشکی توی حیاط مدرسه هست
یکدفعه.....
با صدای زنگ گوشیم از خواب بیدار شدم دیدم ساعت یک ربع به هفته😮 دانشگاه ساعت 7 شروع میشد
جنی:وایییی دیرمممم شدددد
لباسامو پوشیدم کیفمو برداشتم و رفتم تا کل دانشگاه دویدم وقتی رسیدم 5 دقیقه مونده بود تا کلاس شروع شههه خداروشکر خطر گذشت
چون ایندفعه استاد نمی زاشت بیام داخل کلاس
وارد کلاس شدم.
جنی: سلام بچه هاااا
بقیه:سلام
دیدم یه خانمی با یه کت و شلوار مشکی وارد کلاسمون شد و به طرز عجیبی به ما نگاه میکرد انگار داشت دنبال چیزی میگشت
دیدم زل زده به بقیه و ول نمیکنه
عصبی شدم و از جام پا شدم و گفتم به چی نگاه میکنی؟!
(اسم خانومه الیزابت هست)
الیزابت: شما اسمتون چیه؟(به جنی گفت)
جنی: اسمم کیم جنیه
الیزابت: دخترم یه لحظه بیا توی حیاط مدرسه
جنی ویو;
رفتم توی حیاط و کنجکاو بودم که براچی گفت بیام
دیدم یه ماشین لیموزین مشکی توی حیاط مدرسه هست
یکدفعه.....
۵.۰k
۱۷ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.