you for me
فصل دوم پارت ۲۵
*این پارت یکم اسمات داره اگه دوست داری نخون*
داخل راه ، هیچ حرفی بین اونا رد و بدل نشد. بعد از چند دقیقه ، به خونه رسیدن.
هیونجین: ما میریم بخوابیم.
لینو: باشه.
هیونجین و فلیکس، وارد اتاق خودشون شدن. فلیکس، روی تخت نشست و سرش رو پایین گرفت. هیونجین، با دیدن حالت فلیکس، روبروی اون زانو زد.
هیونجین: بیبی..هنوز که ناراحتی..
اروم ، گونه هاش را نوازش میکرد. چونه اش رو گرفت و سرش رو بالا اورد.
هیونجین: الان از مت خجالت میکشی؟
فلیکس: ا-اخه..اون..من-منو...جلوی تو..بو-بوسید.
حالت هیونجین، با دیدن لکنت فلیکس، نرم تر شد.
هیونجین: بیبی...تقصیر تو نبوده..ولی..
فلیکس: ولی چی؟
هیونجین: باید یه کاری انجام بدم..و تو باید همراهیم کنی.
فلیکس: چه کاری؟
هیونجین ، به گوش فلیکس نزدیک تر شد. فلیکس، نفس های گرم اون روی گوشش احساس میکرد. با یک صدای خمار و زمزمه وار گفت
هیونجین: داخل یه بوسه..
فلیکس، کمی لرزید و اب دهنش رو قورت داد. هیونجین، ازش فاصله گرفت.
هیونجین: بیب..چرا ترسیدی؟ میدونی که من کاری باهات نمیکنم اگه نخوای.
فلیکس: اشکالی...نداره.
هیونجین: مطمئن؟
فلیکس: اره...انجامش بده.
پوزخندی زد و موهای اون رو نوازش کرد. به اون نزدیک تر شد. گونه های فلیکس، صورتی شده بود. هیونجین، به لب های فلیکس هجوم اورد و عمیق میبوسید. دستاش رو ، دور کمر فلیکس حلقه کرد.فلیکس هم ، دستاش رو دور گردن اون حلقه کرد و باهاش همکاری میکرد. هیونجین، فلیکس رو روی تخت خوابوند و روش خیمه زد. بوسه رو شکست و با چشمای خمار نگاهش میکرد.
هیونجین: بیب...یه کار دیگه هم هست.
دکمه های یقه های فلیکس رو باز کرد.
فلیکس: هیون..
هیونجین: نگران نباش بیب..فقط چند تا کیس مارکه..تا بقیه متوجه بشن تو مال کی هستی.
گردن و ترقوه های اون رو لمس میکرد. بهشون نزدیک تر شد و شروع به کیس مارک گذاشتن روی اونها کرد.
فلیکس، کمی میلرزید و ناله های ریزی بیرون میداد.
*این پارت یکم اسمات داره اگه دوست داری نخون*
داخل راه ، هیچ حرفی بین اونا رد و بدل نشد. بعد از چند دقیقه ، به خونه رسیدن.
هیونجین: ما میریم بخوابیم.
لینو: باشه.
هیونجین و فلیکس، وارد اتاق خودشون شدن. فلیکس، روی تخت نشست و سرش رو پایین گرفت. هیونجین، با دیدن حالت فلیکس، روبروی اون زانو زد.
هیونجین: بیبی..هنوز که ناراحتی..
اروم ، گونه هاش را نوازش میکرد. چونه اش رو گرفت و سرش رو بالا اورد.
هیونجین: الان از مت خجالت میکشی؟
فلیکس: ا-اخه..اون..من-منو...جلوی تو..بو-بوسید.
حالت هیونجین، با دیدن لکنت فلیکس، نرم تر شد.
هیونجین: بیبی...تقصیر تو نبوده..ولی..
فلیکس: ولی چی؟
هیونجین: باید یه کاری انجام بدم..و تو باید همراهیم کنی.
فلیکس: چه کاری؟
هیونجین ، به گوش فلیکس نزدیک تر شد. فلیکس، نفس های گرم اون روی گوشش احساس میکرد. با یک صدای خمار و زمزمه وار گفت
هیونجین: داخل یه بوسه..
فلیکس، کمی لرزید و اب دهنش رو قورت داد. هیونجین، ازش فاصله گرفت.
هیونجین: بیب..چرا ترسیدی؟ میدونی که من کاری باهات نمیکنم اگه نخوای.
فلیکس: اشکالی...نداره.
هیونجین: مطمئن؟
فلیکس: اره...انجامش بده.
پوزخندی زد و موهای اون رو نوازش کرد. به اون نزدیک تر شد. گونه های فلیکس، صورتی شده بود. هیونجین، به لب های فلیکس هجوم اورد و عمیق میبوسید. دستاش رو ، دور کمر فلیکس حلقه کرد.فلیکس هم ، دستاش رو دور گردن اون حلقه کرد و باهاش همکاری میکرد. هیونجین، فلیکس رو روی تخت خوابوند و روش خیمه زد. بوسه رو شکست و با چشمای خمار نگاهش میکرد.
هیونجین: بیب...یه کار دیگه هم هست.
دکمه های یقه های فلیکس رو باز کرد.
فلیکس: هیون..
هیونجین: نگران نباش بیب..فقط چند تا کیس مارکه..تا بقیه متوجه بشن تو مال کی هستی.
گردن و ترقوه های اون رو لمس میکرد. بهشون نزدیک تر شد و شروع به کیس مارک گذاشتن روی اونها کرد.
فلیکس، کمی میلرزید و ناله های ریزی بیرون میداد.
۲.۱k
۰۴ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.