نام رمان:کابوس دلقک
نام رمان:کابوس دلقک
پارت دوم
صب شده بود از خواب بیدار شدن دیدم کل صورتم خونیه رفتم لباسمو عوض کردم اماده شدم که برم مدرسع
ویو سونگمین بعد از زنگ اخر که همه رفتیم خونه من باید میرفتم سیرت تا یه دلقک بشم یه دلقک ترسناک اما میدونستم کیم جوجو نمیترسه رفتم وارد خونه شدم اون روز تولدم بود من با پدر مادر نا تتیم زندکی میکردم از اونا منتفر بودم تا وارد شدم باد کنک ترکید
سونگمین:این مسخره بازیا چیه جمع کنین مسخرهها
پدر و مادر سونگمین :ایش پسره ای هرزه مثلا براش تولد گرفتیم بی احساس!
رفتم تو اتاقم خودمو انداختم روی تخت تو کیفم وسایل بود خورد به کمرم
سونگمین:آخخخخ این چه زهر ماریه
رفتم لباسامو عوض کردم رفتم تو تخت خواب با گوشی ور میرفتم که گوشیم اسمس امد باز کردم
رئیس:امشب سیرک داریم ساعت ۱۰ بیا اماده شو از این به بعد تو دلقکی
پیام سونگمین به رئیس :بله چشم
الان ساعت ۹ بود پس یکم وقت داشتم تا شام بخورم رفت تو حال دیدم دارن شام میخورن رفتم سر میز نشستم شروع به خوردن غذا کردم
سونگمین:امشب سیرک داریم باید ساعت ۱۰ برم اگه دوست داشتین بیایم(سرد)
پدر مادر سونگمین:حتما
سونگمین:هه باشه(😏)
ویو من
من بابام رئیس یه سیرک بود و چون من خون آشام بودم منو عضو سیرکش کرده بود منم لباس خون اشامیمو پوشیدم یه پوتین بلند تا زانو یه دامن کوتا ه مشکی تا بالای رونم و یه شنل که مشکی بود با یه پیرهن مشکی مردونه رفتم برای میکاب دور چشمامو یکم قرمز کردم همون موقع دندونامم تیز شدم چشمامم قرمز یه رژ مشگی زدم با ناخن های نسبتا بلند رفتم پایین
پدر جوجو:واو دخترم خیلی ترسناک شدی عالی شدی درسته ه دختر منی بیا بریم
من:مرسی بابا جون ممنون بزن برین(😉)
سوار ماشین شدیم راه افتادیم
ویو سونگمین ساعت یه ربع به ۱۰ بود رفتم لباسمو پوشیدم یه کلاه بزرگ دلقک رفتم برای میکاپ من یه خدمت کار داشتم که منو میکاپ میکرر
پارت دوم
صب شده بود از خواب بیدار شدن دیدم کل صورتم خونیه رفتم لباسمو عوض کردم اماده شدم که برم مدرسع
ویو سونگمین بعد از زنگ اخر که همه رفتیم خونه من باید میرفتم سیرت تا یه دلقک بشم یه دلقک ترسناک اما میدونستم کیم جوجو نمیترسه رفتم وارد خونه شدم اون روز تولدم بود من با پدر مادر نا تتیم زندکی میکردم از اونا منتفر بودم تا وارد شدم باد کنک ترکید
سونگمین:این مسخره بازیا چیه جمع کنین مسخرهها
پدر و مادر سونگمین :ایش پسره ای هرزه مثلا براش تولد گرفتیم بی احساس!
رفتم تو اتاقم خودمو انداختم روی تخت تو کیفم وسایل بود خورد به کمرم
سونگمین:آخخخخ این چه زهر ماریه
رفتم لباسامو عوض کردم رفتم تو تخت خواب با گوشی ور میرفتم که گوشیم اسمس امد باز کردم
رئیس:امشب سیرک داریم ساعت ۱۰ بیا اماده شو از این به بعد تو دلقکی
پیام سونگمین به رئیس :بله چشم
الان ساعت ۹ بود پس یکم وقت داشتم تا شام بخورم رفت تو حال دیدم دارن شام میخورن رفتم سر میز نشستم شروع به خوردن غذا کردم
سونگمین:امشب سیرک داریم باید ساعت ۱۰ برم اگه دوست داشتین بیایم(سرد)
پدر مادر سونگمین:حتما
سونگمین:هه باشه(😏)
ویو من
من بابام رئیس یه سیرک بود و چون من خون آشام بودم منو عضو سیرکش کرده بود منم لباس خون اشامیمو پوشیدم یه پوتین بلند تا زانو یه دامن کوتا ه مشکی تا بالای رونم و یه شنل که مشکی بود با یه پیرهن مشکی مردونه رفتم برای میکاب دور چشمامو یکم قرمز کردم همون موقع دندونامم تیز شدم چشمامم قرمز یه رژ مشگی زدم با ناخن های نسبتا بلند رفتم پایین
پدر جوجو:واو دخترم خیلی ترسناک شدی عالی شدی درسته ه دختر منی بیا بریم
من:مرسی بابا جون ممنون بزن برین(😉)
سوار ماشین شدیم راه افتادیم
ویو سونگمین ساعت یه ربع به ۱۰ بود رفتم لباسمو پوشیدم یه کلاه بزرگ دلقک رفتم برای میکاپ من یه خدمت کار داشتم که منو میکاپ میکرر
۷.۲k
۰۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.