❌ اصکی ممنوع ❌
"Devastating retaliation - a new beginning"
#تلافی_ویرانگر_شروعی_دوباره
#Part22
بعد از رفتن نیک برگشتم عمارت.
کنترل اشکام خیلی سخت بود چون نیک تو این مدت خیلی خوب منو فهمیده بود و درکم میکرد و حالا با رفتنش حس مزخرف تنهایی دست از سرم بر نمیداشت.
ـــ ناراحت نباش والری.
به کوک که داشت کلت مشکی رنگش رو پر میکرد لبخند زورکی زدم: من خوبم، داری میری ماموریت؟
لبخند زد: اره، سیترا داره میفرستتم تا از شرم خلاص بشه اما من سالم بر میگردم!
ـــ یااا دهنت رو ببند کوک، من نمیفرستمت جایی که بکشنت!
به سیترا که اونم لباس مشکی و جذبی پوشیده بود نگاه کردم: تو هم میری؟
در حالی که یقه لباس کوک رو درست میکرد جواب داد: اره باید باهاش برم وگرنه گند میزنه!
کوک چرخید و بوسه ای از لبای سیترا دزدید: نمیتونم بزارم بیای، مردای هیز با نگاهشون قورتت میدن.
سیترا نیشخندی زد: با وجود یه مرد گردن کلفت مثل تو؟
کوک لب گزید: اما...
سیترا: اما نداره، بیرون منتظرتم.
کوک اسلحه رو گذاشت زیر کتش و درحالی که دنبال سیترا از عمارت خارج میشد دستی زد رو شونم: غصه نخور جیرجیرک!
چشمامو تو حدقه چرخوندم: حواست به سیترا باشه، سالم برگردین.
چشمکی زد و رفت بیرون.
اهی کشیدم.
طی یک ماه گذشته اتفاقات زیادی افتاد.
سیترا و کوک رابطه داشتن.
یونگی و ایو و جونگ برگشتن کره.
کوک و سیترا بحثشون شد.
من روسی یاد گرفتم.
هیونجین چند بار با کوک دعوا کرد.
و پس از سختی ها و شرط و شروط های زیاد سیترا بالاخره کوک رو به عنوان مرد خودش قبول کرد!
.... ادامه دارد.....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
#تلافی_ویرانگر_شروعی_دوباره
#Part22
بعد از رفتن نیک برگشتم عمارت.
کنترل اشکام خیلی سخت بود چون نیک تو این مدت خیلی خوب منو فهمیده بود و درکم میکرد و حالا با رفتنش حس مزخرف تنهایی دست از سرم بر نمیداشت.
ـــ ناراحت نباش والری.
به کوک که داشت کلت مشکی رنگش رو پر میکرد لبخند زورکی زدم: من خوبم، داری میری ماموریت؟
لبخند زد: اره، سیترا داره میفرستتم تا از شرم خلاص بشه اما من سالم بر میگردم!
ـــ یااا دهنت رو ببند کوک، من نمیفرستمت جایی که بکشنت!
به سیترا که اونم لباس مشکی و جذبی پوشیده بود نگاه کردم: تو هم میری؟
در حالی که یقه لباس کوک رو درست میکرد جواب داد: اره باید باهاش برم وگرنه گند میزنه!
کوک چرخید و بوسه ای از لبای سیترا دزدید: نمیتونم بزارم بیای، مردای هیز با نگاهشون قورتت میدن.
سیترا نیشخندی زد: با وجود یه مرد گردن کلفت مثل تو؟
کوک لب گزید: اما...
سیترا: اما نداره، بیرون منتظرتم.
کوک اسلحه رو گذاشت زیر کتش و درحالی که دنبال سیترا از عمارت خارج میشد دستی زد رو شونم: غصه نخور جیرجیرک!
چشمامو تو حدقه چرخوندم: حواست به سیترا باشه، سالم برگردین.
چشمکی زد و رفت بیرون.
اهی کشیدم.
طی یک ماه گذشته اتفاقات زیادی افتاد.
سیترا و کوک رابطه داشتن.
یونگی و ایو و جونگ برگشتن کره.
کوک و سیترا بحثشون شد.
من روسی یاد گرفتم.
هیونجین چند بار با کوک دعوا کرد.
و پس از سختی ها و شرط و شروط های زیاد سیترا بالاخره کوک رو به عنوان مرد خودش قبول کرد!
.... ادامه دارد.....
(نویسنده سراب)
(از روبیکا)
ناشناس ما:🖤✨
https://nazarbazi.timefriend.net/16750082778186
ما رو به دوستاتون معرفی کنین:🖤🔥
https://rubika.ir/joinc/BGDEIHIF0HQARFFQLKQQIJWDALZDMJBY
۲.۶k
۱۹ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.