مرگ اجباری
مرگ اجباری
پارت ۵
رفتم بیرون و
___________________💜__________________
رفتم بیرون و رفتم همون اتاق کهنه لباس هام رو پوشیدم گوشیم رو برداشتم و رفتم از عمارت بیرون
تو مغزم 😂
وا خدا این ۶ نفر روانی چیزی بودن چی زده بود چنسش بد بوده ( ارمیا آرامش خودتون رو حفظ بنمایید 😂💔)
خوب دیر وقت بود و تاکسی پیدا نمی شد
پس مجبور شدم پیاده برم
به ساعت گوشیم نگاه کردم ساعت ۴۰: ۲ دقیقه بود
سرعتم رو زیاد کردم بعد ۲۰ دقیقه رسیدم
خونه توی کیفم رو گشتم اما کلید نبود حتما باید یادم رفته باشه صبح از خونه کلید بردارم
آروم در زدم بعد ۶ ثانیه در باز شد قیافه یه عصبانیه مارال جلوی چشمم نمایان شد
اول یه فاتحه برای روح خودم خوندم بعد کفشم رو درآوردم و رفتم تو خونه
؛ خوب ات خانم تا ساعت ۳ شب میمونی بیرون کدوم آدم خوبی ازت خواست تا الان بیرون باشی 😡 (عصبانی بود)
درباره یه فاتحه خوندم و گفتم
+ مارال کار پیدا کردم ببین توی یه عمارته
؛ خوب حالا اونجا چه کار انجام میدی
+ خدمت کاری
؛🤦 اکیه باش
+من فردا ساعت ۷ میرم تو خونیی یا کار داری
؛ من میرم سر کار
+ باش من برم بخوابم راستی داداشم کجاست
؛ خوابه
+آها باش شب بخیر
و رفتم خوابیدم
فردا
با صدای گوشیم از خواب بیدار شدم است ۶ نیم بود سری از رخت خوابم بلند شدم و رفتم دستشویی کارای لازمه رو انجام دادم و اومدم بیرون سری یه لباس پوشیدم و رفتم دم در یاد داداشم افتادم رفتم سورتوشو بوسیدم بیدار شد گفتم داداشی آبجی میره سر کار باشه نودل بردار درست کن بخور باشه
داداش آن : باش
سری جلوی در رفتم و کفشم رو پوشیدم
پول نداشتم پس باید تمام را رو میدویدیم
بعد ۱۰ دقیقه رسیدم
در زدم بادیگاردا درو باز کردن سری رفتم تو یکی از خدمه ها سری اومد گفت برو اتاق لباس خدمه ها رو بپوش
+ چشم
رفتم اتاق خدمه ها لباس پوشیدم و رفتم بیرون
رفتم پیش آجوما ( یعنی همون خدمه ولی رتبش بالا تر)
+ آجوما من چیکار کنم
آجوما : برو گرد گیری کن الان ارباب هفتم میاد
یعنی چی ارباب هفتم خدایا یعنی باید هفتا اسکل رو تحمل کنم (تو دلش گفت)
رفتم ازین پرا برداشتم رفتم گرد گیری کردن
دو ساعت گذشته بود که ۶ ارباب اومندن
اینم پارت ۵
پارت ۵
رفتم بیرون و
___________________💜__________________
رفتم بیرون و رفتم همون اتاق کهنه لباس هام رو پوشیدم گوشیم رو برداشتم و رفتم از عمارت بیرون
تو مغزم 😂
وا خدا این ۶ نفر روانی چیزی بودن چی زده بود چنسش بد بوده ( ارمیا آرامش خودتون رو حفظ بنمایید 😂💔)
خوب دیر وقت بود و تاکسی پیدا نمی شد
پس مجبور شدم پیاده برم
به ساعت گوشیم نگاه کردم ساعت ۴۰: ۲ دقیقه بود
سرعتم رو زیاد کردم بعد ۲۰ دقیقه رسیدم
خونه توی کیفم رو گشتم اما کلید نبود حتما باید یادم رفته باشه صبح از خونه کلید بردارم
آروم در زدم بعد ۶ ثانیه در باز شد قیافه یه عصبانیه مارال جلوی چشمم نمایان شد
اول یه فاتحه برای روح خودم خوندم بعد کفشم رو درآوردم و رفتم تو خونه
؛ خوب ات خانم تا ساعت ۳ شب میمونی بیرون کدوم آدم خوبی ازت خواست تا الان بیرون باشی 😡 (عصبانی بود)
درباره یه فاتحه خوندم و گفتم
+ مارال کار پیدا کردم ببین توی یه عمارته
؛ خوب حالا اونجا چه کار انجام میدی
+ خدمت کاری
؛🤦 اکیه باش
+من فردا ساعت ۷ میرم تو خونیی یا کار داری
؛ من میرم سر کار
+ باش من برم بخوابم راستی داداشم کجاست
؛ خوابه
+آها باش شب بخیر
و رفتم خوابیدم
فردا
با صدای گوشیم از خواب بیدار شدم است ۶ نیم بود سری از رخت خوابم بلند شدم و رفتم دستشویی کارای لازمه رو انجام دادم و اومدم بیرون سری یه لباس پوشیدم و رفتم دم در یاد داداشم افتادم رفتم سورتوشو بوسیدم بیدار شد گفتم داداشی آبجی میره سر کار باشه نودل بردار درست کن بخور باشه
داداش آن : باش
سری جلوی در رفتم و کفشم رو پوشیدم
پول نداشتم پس باید تمام را رو میدویدیم
بعد ۱۰ دقیقه رسیدم
در زدم بادیگاردا درو باز کردن سری رفتم تو یکی از خدمه ها سری اومد گفت برو اتاق لباس خدمه ها رو بپوش
+ چشم
رفتم اتاق خدمه ها لباس پوشیدم و رفتم بیرون
رفتم پیش آجوما ( یعنی همون خدمه ولی رتبش بالا تر)
+ آجوما من چیکار کنم
آجوما : برو گرد گیری کن الان ارباب هفتم میاد
یعنی چی ارباب هفتم خدایا یعنی باید هفتا اسکل رو تحمل کنم (تو دلش گفت)
رفتم ازین پرا برداشتم رفتم گرد گیری کردن
دو ساعت گذشته بود که ۶ ارباب اومندن
اینم پارت ۵
۷.۲k
۲۳ بهمن ۱۴۰۱