این نوشته را به فرزندانتان هدیه دهید
این نوشته را به فرزندانتان هدیه دهید
مادرم چشمان یشمی زیبایی داشت ،
کلمات را قاب میگرفت و فصیح سخن میگفت ،بوی عطر پلوی زعفرانیش رهگذران کوچه را مست میکرد،خیاطیش بی نظیر بود، اطلاعات عمومی خوبی داشت ،،،روابط اجتماعیش با زن و مرد و کودکان بجاومناسب وقابل اعتماد بود ،همیشه آراسته بود درحالیکه سال به سال رنگ محیط های آرایشی رانمیدید، اقتصاد نافرم خانه را باپس اندازهای کسرکرده از،مایحتاج شخصیش همیشه پابرجا نگه میداشت ،،مادر تمیز و شیکپوش بود درحالیکه همنشینش اشپزخانه بود، وقت و زمانی برای خودش نداشت ،یا میخرید ،یا میپخت، یا میدوخت ،یا میبافت ،ودر عین حال روابط اعضای خانواده را از مادربزرگ تا برادرکوچکم مدیریت میکرد،، حتی کارهای مردانه خانه هم مثل لوله کشی و برقکاری و مجموعه تعمیرات با اوبود..... اوقبل ازهمه بیدارمیشد وبعدازهمه میخوابید..... ازنظرمن در آن زمان همه این خدمات وظیفه او بود ((چون مادر بود)) وقتی خودم مادرشدم،، فهمیدم میشود مادر بود، وسهمی از روزگار هم برای خود داشت او در جایگاه خود یک ایثارگر بود و هرگز سهمی از وقت و زمان برای خود برنمیداشت، و آنقدر درانجام اینکارها عاشق بود که هیچوقت وهیچکس لحظه ای به ذهنش نرسیده بود که اوهم انسانی است قابل احترام.... گاهی دلش میخواهدنازش رابکشند ، تنهایش بگذارند ، وقتی برای مطالعه، استراحت، تفریح و آزادی به اوبدهند،،، ووقتی مرد و ان چشمهای یشمی مهربان بسته شد انگار تعداد زیادی انسان باهم مردند،، همه تواناشدند ،غذاپختند ، اطوکشی کردند ، قبض ها را پرداختند، خریدکردند و بعداز مدتی کارهای خانه به روال افتاد........ اما عمر ازدست رفته مادر ،،و مادر هرگز باز نگشت ، اودرحالی مرد که واقعا روزهای اندگی زندگی کرده بود, ماسهم اورا از روزگار با حجم کارها و بدقلقی هایمان به تاراج داده بودیم، چون هیچکس به ما نگفته بود که یک مادر قبل از مادر بودن انسان است و هر ،از گاهی باید خودش باشد ،
وبه دوست داشتن های خودش هم بیندیشد، مادرها هم بعدازاین،، باید حتی شده دقایق کوتاهی درروز برای خودمان زندگی کنیم.
نوش جانمان.
مادرم چشمان یشمی زیبایی داشت ،
کلمات را قاب میگرفت و فصیح سخن میگفت ،بوی عطر پلوی زعفرانیش رهگذران کوچه را مست میکرد،خیاطیش بی نظیر بود، اطلاعات عمومی خوبی داشت ،،،روابط اجتماعیش با زن و مرد و کودکان بجاومناسب وقابل اعتماد بود ،همیشه آراسته بود درحالیکه سال به سال رنگ محیط های آرایشی رانمیدید، اقتصاد نافرم خانه را باپس اندازهای کسرکرده از،مایحتاج شخصیش همیشه پابرجا نگه میداشت ،،مادر تمیز و شیکپوش بود درحالیکه همنشینش اشپزخانه بود، وقت و زمانی برای خودش نداشت ،یا میخرید ،یا میپخت، یا میدوخت ،یا میبافت ،ودر عین حال روابط اعضای خانواده را از مادربزرگ تا برادرکوچکم مدیریت میکرد،، حتی کارهای مردانه خانه هم مثل لوله کشی و برقکاری و مجموعه تعمیرات با اوبود..... اوقبل ازهمه بیدارمیشد وبعدازهمه میخوابید..... ازنظرمن در آن زمان همه این خدمات وظیفه او بود ((چون مادر بود)) وقتی خودم مادرشدم،، فهمیدم میشود مادر بود، وسهمی از روزگار هم برای خود داشت او در جایگاه خود یک ایثارگر بود و هرگز سهمی از وقت و زمان برای خود برنمیداشت، و آنقدر درانجام اینکارها عاشق بود که هیچوقت وهیچکس لحظه ای به ذهنش نرسیده بود که اوهم انسانی است قابل احترام.... گاهی دلش میخواهدنازش رابکشند ، تنهایش بگذارند ، وقتی برای مطالعه، استراحت، تفریح و آزادی به اوبدهند،،، ووقتی مرد و ان چشمهای یشمی مهربان بسته شد انگار تعداد زیادی انسان باهم مردند،، همه تواناشدند ،غذاپختند ، اطوکشی کردند ، قبض ها را پرداختند، خریدکردند و بعداز مدتی کارهای خانه به روال افتاد........ اما عمر ازدست رفته مادر ،،و مادر هرگز باز نگشت ، اودرحالی مرد که واقعا روزهای اندگی زندگی کرده بود, ماسهم اورا از روزگار با حجم کارها و بدقلقی هایمان به تاراج داده بودیم، چون هیچکس به ما نگفته بود که یک مادر قبل از مادر بودن انسان است و هر ،از گاهی باید خودش باشد ،
وبه دوست داشتن های خودش هم بیندیشد، مادرها هم بعدازاین،، باید حتی شده دقایق کوتاهی درروز برای خودمان زندگی کنیم.
نوش جانمان.
۳۰۷
۰۱ آذر ۱۳۹۵
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.