𝐏𝐀𝐑𝐓 ⁵⁵
عمیق مثل دریا ( ᎠᎬᎬᏢ ᏞᏆᏦᎬ ͲᎻᎬ ՏᎬᎪ) 𝐏𝐀𝐑𝐓 ⁵⁵
هوسوک تفنگ گرفت و بقیه بادیگارد ها هم روی یجی گرفتن _ اگر برات مهمه همراهمون بیا + بزارشششش کنار ( با داد ) _ ساکت . با این دادش یاد قبلا افتادم دست یجی رو گرفتم و سوار ماشین هوسوک شدم هانا روی صندلی جلو خوابیده بود دلم میخواست بدونم چی دارن میگن هوسوک اومد داخل و در رو محکم بست تفنگ رو گذاشت تو داشبورد دستای یجی رو محکم گرفتم دروازه ها باز شد و هوسوک با سرعت رفت سمت عمارت از ماشین پیدا شدیم هوسوک هانا رو داد به یکی و دست منو محکم گرفت پام بخاطر کفشه خیلی درد میکرد تازه میدویدم بیشتر درد میگرفت پام پیچ خورد و نشستم زمین + ببخشید جلوی تنبیه اتون گرفتما دیر میرسید به کشتنم _ میشه بس کنی + چیه اینکارا معنی چی میده تنبیه من ازت میترسم نمی خوام ولمکن ترو خدا بزار رها باشم من این زندگیو نمی خوام . براید بغلم کرد و رفت اتاق خودش گزاشتم رو تخت _ لباست روعوض کن فردا صبحت میکنیم درمورد لباست و گذشته +لباسم؟ خوب بود که به تو ربطی نداره یجی چی _ پیش هیوناس . از اتاق رفت بیرون در رو محکم بست . لباسمو عوض کردم دنبال بهونه بود با لباسم ایششش و آرایشمو پاککردم روی تخت خوابیدم ساعت چهار صبح تشنم شده پاشدم رفتم پایین موقع برگشت بهاتاق صدای یه چیزی اومد از اتاقی که اونموقع هوسوکمیرفتتوش بود سریع رفتم سمت اتاق مثل همیشه تاریک بود برق رو روشن کردم چند شیشه الکل بود و یه لیوان و کل اتاق بهمریخته بود و قاب عکس شکسته بود رفتم سمت هوسوک + هوسوک تروخدا آرامش خودتو رو حفظ کن _ چرا....چرا...همش....با یه قاب عکس میتونم حرف بزنمچرا خود واقعیش نمیاد پیشم + هوسوک در مورد چی میگی تو _ قبل از اینکه بری بفهمی کیه یه قول بده + چیه _ بعدش میگم رفتم سمت قاب عکس و عکس رو برگردوندم +این...این....منم _ خودتی اوندفعه هم که اومده بودی ببینی کیه خودت بودی + هوسوک منو ببخش اما الان حال تو خوب نیست . اشکام سرازیر شدن دستشو انداختنم دور گردنم رفتم سمت اتاقش گذاشتمش رو تخت دستمو گرفت کشوندم روی تخت میخواستم ازش فاصله بگیرم اما دستش رو محکمتر کرد بیشتر به خودش نزدیک کرد _ من میرمحموم برام لباسا روآماده کن . با یه حوله رفت داخل حموم یه تیشرت گشاد و شلوار براش گزاشتم روی تخت خودمو با گوشی سر گرم کردم رفت پشت ( از اینایی که توی فیلم انمیشن السا و اینا بود میرن پشتش لباس عوض میکنن از اونا به مولا نصفه شبه مخمنمیکشه اسمش یادم نی ) موهاش رو خشک کرد و روی تخت خوابید کنارم _ قولی که ازت میخوام اینه که بر میگردی + هوسوک _ قوله نزن زیرش ببخشید این چند سال خیلی اذیتت و تنبیه ات کردم کلی بهت زور گفتم ببخشید ببخشید + تو هممنو ببخش که تنهاتون گزاشتم _ انگار دوتامون باید از زبون همبخشیدمت بشنویم . با گریه گفتم : بخشیدمت میدونی اینهمه مدت چقدر گریه کردم چقدر توهمت رو زدم منو فشرد تو بغلش سرمو گزاشتم رو سینه اش و گریه میکردم اونم موهامو نوازش کرد گونم پیشونیم خیس شد اونم گریه میکرد صورتم رو قاب کرد و گفت: تموم شد از این به بعد فقط خوشحال و شاد باش و زندگی خوبی کن......
هوسوک تفنگ گرفت و بقیه بادیگارد ها هم روی یجی گرفتن _ اگر برات مهمه همراهمون بیا + بزارشششش کنار ( با داد ) _ ساکت . با این دادش یاد قبلا افتادم دست یجی رو گرفتم و سوار ماشین هوسوک شدم هانا روی صندلی جلو خوابیده بود دلم میخواست بدونم چی دارن میگن هوسوک اومد داخل و در رو محکم بست تفنگ رو گذاشت تو داشبورد دستای یجی رو محکم گرفتم دروازه ها باز شد و هوسوک با سرعت رفت سمت عمارت از ماشین پیدا شدیم هوسوک هانا رو داد به یکی و دست منو محکم گرفت پام بخاطر کفشه خیلی درد میکرد تازه میدویدم بیشتر درد میگرفت پام پیچ خورد و نشستم زمین + ببخشید جلوی تنبیه اتون گرفتما دیر میرسید به کشتنم _ میشه بس کنی + چیه اینکارا معنی چی میده تنبیه من ازت میترسم نمی خوام ولمکن ترو خدا بزار رها باشم من این زندگیو نمی خوام . براید بغلم کرد و رفت اتاق خودش گزاشتم رو تخت _ لباست روعوض کن فردا صبحت میکنیم درمورد لباست و گذشته +لباسم؟ خوب بود که به تو ربطی نداره یجی چی _ پیش هیوناس . از اتاق رفت بیرون در رو محکم بست . لباسمو عوض کردم دنبال بهونه بود با لباسم ایششش و آرایشمو پاککردم روی تخت خوابیدم ساعت چهار صبح تشنم شده پاشدم رفتم پایین موقع برگشت بهاتاق صدای یه چیزی اومد از اتاقی که اونموقع هوسوکمیرفتتوش بود سریع رفتم سمت اتاق مثل همیشه تاریک بود برق رو روشن کردم چند شیشه الکل بود و یه لیوان و کل اتاق بهمریخته بود و قاب عکس شکسته بود رفتم سمت هوسوک + هوسوک تروخدا آرامش خودتو رو حفظ کن _ چرا....چرا...همش....با یه قاب عکس میتونم حرف بزنمچرا خود واقعیش نمیاد پیشم + هوسوک در مورد چی میگی تو _ قبل از اینکه بری بفهمی کیه یه قول بده + چیه _ بعدش میگم رفتم سمت قاب عکس و عکس رو برگردوندم +این...این....منم _ خودتی اوندفعه هم که اومده بودی ببینی کیه خودت بودی + هوسوک منو ببخش اما الان حال تو خوب نیست . اشکام سرازیر شدن دستشو انداختنم دور گردنم رفتم سمت اتاقش گذاشتمش رو تخت دستمو گرفت کشوندم روی تخت میخواستم ازش فاصله بگیرم اما دستش رو محکمتر کرد بیشتر به خودش نزدیک کرد _ من میرمحموم برام لباسا روآماده کن . با یه حوله رفت داخل حموم یه تیشرت گشاد و شلوار براش گزاشتم روی تخت خودمو با گوشی سر گرم کردم رفت پشت ( از اینایی که توی فیلم انمیشن السا و اینا بود میرن پشتش لباس عوض میکنن از اونا به مولا نصفه شبه مخمنمیکشه اسمش یادم نی ) موهاش رو خشک کرد و روی تخت خوابید کنارم _ قولی که ازت میخوام اینه که بر میگردی + هوسوک _ قوله نزن زیرش ببخشید این چند سال خیلی اذیتت و تنبیه ات کردم کلی بهت زور گفتم ببخشید ببخشید + تو هممنو ببخش که تنهاتون گزاشتم _ انگار دوتامون باید از زبون همبخشیدمت بشنویم . با گریه گفتم : بخشیدمت میدونی اینهمه مدت چقدر گریه کردم چقدر توهمت رو زدم منو فشرد تو بغلش سرمو گزاشتم رو سینه اش و گریه میکردم اونم موهامو نوازش کرد گونم پیشونیم خیس شد اونم گریه میکرد صورتم رو قاب کرد و گفت: تموم شد از این به بعد فقط خوشحال و شاد باش و زندگی خوبی کن......
۹۴.۸k
۳۰ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.