داستان عضو هشتم بی تی اس ۱۵

از زبان ات



نشسته بودم که یک دفعه یونا همکارم بهم زنگ زد (علامت ات + علامت یونا &)
+سلام یونا خوبی
&سلام ات یه اتفاق خیلی بدی در پاسگاه افتاده سریع خودتو برسون
+ مگه چی شده
& مدرک جمع آوری شده که مبینا یک مافیای درجه ی یک هست الان ما اونو دستگیر کردیم
+ باش باش الان میام
بعد از قطع کردن گوشی

الان من چطور با پام برم پاسگاه اههههه تف تو این شانس
علامت ات+
علامت جیهوپ#
+ جیهوپ جیهوپ
# اومدم چیزی شده
+ جیهوپ تو پاسگاه اتفاق بدی افتاده کمکم می کنی برم پاسگاه
# چی مگه نگفتم کارتو باید ول کنی
+ جیهوپ الان مسئله مراقبت نیست مبینا دستگیر شده هر لحظه ممکنه مافیا بیان
# نمیتونممممم
+ جیهوپ خواهش می کنم
# گفتم که نمی توانم
بعد در رو بست و رفت
از زبان ات
انگار که خودم باید دست به کار شم
از پنجره یواشکی رفتم تاکسی گرفتم و خودمو رسوندم به پاسگاه رسیدم
یونا : ات این مبینا است !؟
ات: صبر کن ببینم هی دختر
مافیا : چته
ات: تو اگه فکر می کنی مبینا هستی رمز دوستمون چیه
همین طور گیج مونده بود
ات: این مبینا نیست
مافیا : درست حدس زدی


از زبان شوگا
رفتم اتاق ات دیدم نیستش همه جارو گشتم بعد اومدم به اعضا گفتم جیهوپ وقتی شنید از جاش پرید
جیهوپ : جانم شوخی می کنی
شوگا : به من شوخی میاد ؟