فیک کوک
𝕸𝖞 𝖒𝖆𝖋𝖎𝖆⁷
حس میکردم واقعا جیمینو دوست داره.
×: خدای من ا/ت امیدوارم اونجا همهچیز خوب پیش بره.
+: حتما اینطوره. شما نگران نباشید.
×: لطفا انقدر رسمی صحبت نکن. منم مثل توئم. فقط قراره با ارباب ازدواج کنم. امیدوارم بد نشه.
+: اوکی. مطمئن باش همهچیز خوب پیش میره.
سعی کردم حواسش و از اون موضوع پرت کنم.
+: بیا یکم با هم آشنا بشیم.
×: خوبه. خب.....تو چند سالته؟
یکم گذشت و باهم حرف زدیم. بلاخره آروم شده بود. که...
نگهبان در زد.
×: بفرما داخل.
نگهبان: خانما گفتن که باید برین پایین.
دوباره استرس گرفت.
رفتیم پایین. بقیه اونجا بودن و دور هم نشسته بودن.
وقتی اومدیم بهشون تعظیم کردیم و سلام گفتیم.
€: خوش اومدین دخترا. بفرمایین بشینین.
کنا هم رفتیم و نشستیم. همه آروم بودن. مثل اینکه تاریخ عروسی هم مشخص کرده بودن. ولی نمیدونم من اون وسط برای چی باید باشم. خانم جئون کمی خم راجب من سوال میکرد. و منم جواب میدادم. واقعا زن خوش برخوردیه. پسرکوچیکشون هم اونجا بود. ولی فقط جسمش. هیچ توجهی بهمون نمیکرد.
• • •
×: واییییییییییی ا/ت باورم نمیشه هفته ی دیگه عروسیمههه.(هیجان)
+: آروم باش دختر. به این فک کن که قراره چقدر زندگیت قشنگ بشه.
×: جیمین گفت که فردا میخواد منو ببره سر شرکتشون. گفت که اگه تو هم دوست داری بیای باهم بریم که تنها نباشم. میای؟
+: چرا که نه؟ هرچی شما بگی.....
۲۰ کامنت?
حس میکردم واقعا جیمینو دوست داره.
×: خدای من ا/ت امیدوارم اونجا همهچیز خوب پیش بره.
+: حتما اینطوره. شما نگران نباشید.
×: لطفا انقدر رسمی صحبت نکن. منم مثل توئم. فقط قراره با ارباب ازدواج کنم. امیدوارم بد نشه.
+: اوکی. مطمئن باش همهچیز خوب پیش میره.
سعی کردم حواسش و از اون موضوع پرت کنم.
+: بیا یکم با هم آشنا بشیم.
×: خوبه. خب.....تو چند سالته؟
یکم گذشت و باهم حرف زدیم. بلاخره آروم شده بود. که...
نگهبان در زد.
×: بفرما داخل.
نگهبان: خانما گفتن که باید برین پایین.
دوباره استرس گرفت.
رفتیم پایین. بقیه اونجا بودن و دور هم نشسته بودن.
وقتی اومدیم بهشون تعظیم کردیم و سلام گفتیم.
€: خوش اومدین دخترا. بفرمایین بشینین.
کنا هم رفتیم و نشستیم. همه آروم بودن. مثل اینکه تاریخ عروسی هم مشخص کرده بودن. ولی نمیدونم من اون وسط برای چی باید باشم. خانم جئون کمی خم راجب من سوال میکرد. و منم جواب میدادم. واقعا زن خوش برخوردیه. پسرکوچیکشون هم اونجا بود. ولی فقط جسمش. هیچ توجهی بهمون نمیکرد.
• • •
×: واییییییییییی ا/ت باورم نمیشه هفته ی دیگه عروسیمههه.(هیجان)
+: آروم باش دختر. به این فک کن که قراره چقدر زندگیت قشنگ بشه.
×: جیمین گفت که فردا میخواد منو ببره سر شرکتشون. گفت که اگه تو هم دوست داری بیای باهم بریم که تنها نباشم. میای؟
+: چرا که نه؟ هرچی شما بگی.....
۲۰ کامنت?
۸.۴k
۲۵ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.