White Rose 🤍 Last Part
ات ویو]
رسیدیم به تالار
با تهیونگ و داهیون و جونگکوک دور یه میز نشسته بودیم و داشتیم حرف میزدیم و شامپاین میخوردیم که یهو آچا پرید بغلم: مامانییی چقدر خوشگل شدددی
محکم بغلش کردم: خودتم شبیه پرنسس شدی پرنسسم
از بغلم درومد و رفت بغل جونگکوک رو پاش نشست و با اون شروع کرد حرف زدن که یهو صدای آهنگ بلند شد
به داهیون با سر اشاره کردم
داهیون بلند شد تهیونگم بلند کرد و رفتن وسط
دست جونگکوک و آچا رو گرفتم و رفتیم وسط و شروع کردیم رقصیدن...
شب)
بعد از شام نزاشتم هیچکدومشون بشینن و اینقدر رقصیدیم تا از پا درومدیم
خودمو پرت کردم رو صندلی: آخخخخ من دیگه نمیتونم
داهیون کنارم نشست: آره آره بشین انرژیتو ذخیره کن تا صبح باید بیدار بمونی
یه دونه زدم به بازوش: هیششش عه جونگکوک میشنوه
جونگکوک از پشت بغلم کرد: چیو میشنوم؟
یهو پریدم: هیچییی هییچیی
جونگکوک لالهی گوشمو بوسهی آرومی گذاشت و دم گوشم زمزمه کرد: ولی من همشو شنیدم پس بهتره انرژیتو ذخیره کنی
واسه اینکه کرم بریزم سرمو آروم تکون دادم و لبمو بردم نزدیک گوشش: با کمال میل ددی (نفسم میخورد به گوشش و من میدونستم جونگکوک چقدر حساسه رو این حرکت)
جونگکوک که انگار توقع نداشت این کلمه رو بشنوه رنگ و روش پرید و رفت سمت تهیونگ و باهاش نوشیدنی خورد
با دیدن عکسالعملش بلند خندیدم، دوباره بلند شدم و یکم با آچا بیشتر رقصیدیم تا اینکه عروسی تموم شد و همه بعد از تبریک و خداحافظی رفتن
توی تالار فقط من و جونگکوک مونده بودیم و داهیون و البته تهیونگ که خیلی شیرین داشت با آچا حرف میزد
هممون دور هم نشستیم
داهیون: چقدر خوش گذشششت
تهیونگ سرشو تکون داد: بهترین عروسی زندگیم بود
جونگکوک: خوشحالم که بهتون خوش گذشته بچه ها
تهیونگ: به عنوان کادوی عروسیتون من و داهیون تصمیم گرفتیم که اینو واستون بگیریم (یه پاکت رو از جیب کتش دراورد و داد به من)
پاکت رو باز کردم و دو تا بلیط به فرانسه بود
ذوق زده شدم: مرررسیییی بچه هااا
داهیون: کلی خوش بگذرونییین
تهیونگ: کوک اصلا نگران شرکت نباش خودم همه کارا رو انجام میدم و آچا هم پیش من و داهیون میمونه پروازتون واسه دو شب دیگهس
جونگکوک لبخند زد: مرسی داداش، مرسی داهیون
تهیونگ و داهیون بلند شدن: خب بچه ها ما میریم دیگه راستی آچا هم امشبو میاد پیش ما
جونگکوک آچا رو که خوابیده بود بغل کرد و گذاشتش توی ماشین تهیونگ و اونا رفتن
توی سکوت تالار یه نفس راحت کشیدم
جونگکوک دستاشو دور شکمم حلقه کرد: بهت خوش گذشت؟
سرمو تکون دادم: اوهوم، قشنگترین عروسی دنیا بود (برگشتم سمتش) با قشنگترین داماد دنیا
جونگکوک لبخند آرومی بهم زد، سرشو آورد جلو و لباشو رو لبام گذاشت
دستامو دور گردنش حلقه کردم، چشمامو بستم و آروم همراهیش کردم
بعد از چند دقیقه آروم ازم فاصله گرفت و تو چشمام خیره شد: به زندگیم خوش اومدی رز سفیدم...
#فیک_جونگ_کوک
رسیدیم به تالار
با تهیونگ و داهیون و جونگکوک دور یه میز نشسته بودیم و داشتیم حرف میزدیم و شامپاین میخوردیم که یهو آچا پرید بغلم: مامانییی چقدر خوشگل شدددی
محکم بغلش کردم: خودتم شبیه پرنسس شدی پرنسسم
از بغلم درومد و رفت بغل جونگکوک رو پاش نشست و با اون شروع کرد حرف زدن که یهو صدای آهنگ بلند شد
به داهیون با سر اشاره کردم
داهیون بلند شد تهیونگم بلند کرد و رفتن وسط
دست جونگکوک و آچا رو گرفتم و رفتیم وسط و شروع کردیم رقصیدن...
شب)
بعد از شام نزاشتم هیچکدومشون بشینن و اینقدر رقصیدیم تا از پا درومدیم
خودمو پرت کردم رو صندلی: آخخخخ من دیگه نمیتونم
داهیون کنارم نشست: آره آره بشین انرژیتو ذخیره کن تا صبح باید بیدار بمونی
یه دونه زدم به بازوش: هیششش عه جونگکوک میشنوه
جونگکوک از پشت بغلم کرد: چیو میشنوم؟
یهو پریدم: هیچییی هییچیی
جونگکوک لالهی گوشمو بوسهی آرومی گذاشت و دم گوشم زمزمه کرد: ولی من همشو شنیدم پس بهتره انرژیتو ذخیره کنی
واسه اینکه کرم بریزم سرمو آروم تکون دادم و لبمو بردم نزدیک گوشش: با کمال میل ددی (نفسم میخورد به گوشش و من میدونستم جونگکوک چقدر حساسه رو این حرکت)
جونگکوک که انگار توقع نداشت این کلمه رو بشنوه رنگ و روش پرید و رفت سمت تهیونگ و باهاش نوشیدنی خورد
با دیدن عکسالعملش بلند خندیدم، دوباره بلند شدم و یکم با آچا بیشتر رقصیدیم تا اینکه عروسی تموم شد و همه بعد از تبریک و خداحافظی رفتن
توی تالار فقط من و جونگکوک مونده بودیم و داهیون و البته تهیونگ که خیلی شیرین داشت با آچا حرف میزد
هممون دور هم نشستیم
داهیون: چقدر خوش گذشششت
تهیونگ سرشو تکون داد: بهترین عروسی زندگیم بود
جونگکوک: خوشحالم که بهتون خوش گذشته بچه ها
تهیونگ: به عنوان کادوی عروسیتون من و داهیون تصمیم گرفتیم که اینو واستون بگیریم (یه پاکت رو از جیب کتش دراورد و داد به من)
پاکت رو باز کردم و دو تا بلیط به فرانسه بود
ذوق زده شدم: مرررسیییی بچه هااا
داهیون: کلی خوش بگذرونییین
تهیونگ: کوک اصلا نگران شرکت نباش خودم همه کارا رو انجام میدم و آچا هم پیش من و داهیون میمونه پروازتون واسه دو شب دیگهس
جونگکوک لبخند زد: مرسی داداش، مرسی داهیون
تهیونگ و داهیون بلند شدن: خب بچه ها ما میریم دیگه راستی آچا هم امشبو میاد پیش ما
جونگکوک آچا رو که خوابیده بود بغل کرد و گذاشتش توی ماشین تهیونگ و اونا رفتن
توی سکوت تالار یه نفس راحت کشیدم
جونگکوک دستاشو دور شکمم حلقه کرد: بهت خوش گذشت؟
سرمو تکون دادم: اوهوم، قشنگترین عروسی دنیا بود (برگشتم سمتش) با قشنگترین داماد دنیا
جونگکوک لبخند آرومی بهم زد، سرشو آورد جلو و لباشو رو لبام گذاشت
دستامو دور گردنش حلقه کردم، چشمامو بستم و آروم همراهیش کردم
بعد از چند دقیقه آروم ازم فاصله گرفت و تو چشمام خیره شد: به زندگیم خوش اومدی رز سفیدم...
#فیک_جونگ_کوک
۹.۵k
۰۲ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.